کد خبر: 55637 A

رضا عابدینی بهتر است یا مرتضی ممیز؟/آیا هنرپنداری گرافیک درست است؟/ بینال گرافیک شبیه بقالی سرکوچه بود/ ماجرای لوگوی موزه هنرهای معاصر تهران مرگ گرافیک فرهنگی ایران بود

رضا عابدینی بهتر است یا مرتضی ممیز؟/آیا هنرپنداری گرافیک درست است؟/ بینال گرافیک شبیه بقالی سرکوچه بود/ ماجرای لوگوی موزه هنرهای معاصر تهران مرگ گرافیک فرهنگی ایران بود

مساله اصلی نه نشان موزه است، نه عابدینی، مساله اصلی هنرپنداری گرافیک است. همین اصطلاح «گرافیک فرهنگی» که معلوم این نوشته نیست که از کجا آمده و مبنای نظری‌اش چیست، نشان از همین هنرپنداری گرافیک دارد. نمی‌دانم گرافیست‌ها خود را واقعا هنرمند می‌پندارند یا خود را هنرمند جا می‌زنند. عنوان‌های جعلی مثل هنرمندان گرافیست، هنر گرافیک یا گرافیک فرهنگی ادامه همین پندارند.

ایران آرت: تورج صابری وند، لوگو دیزاینر و عضو انجمن صنفی طراحان گرافیک ایران در مطلبی در روزنامه اعتماد نوشت:

سه دلیل کوتاه، کافی است که چرا رضا عابدینی مهم‌ترین چهره «گرافیک فرهنگی» ایران است. نخست که او سلیقه‌ا‌ی دارد که قدر کمی از آن هم، در میان گرافیست‌های ایران یافت نمی‌شود. اگر در دیزاینِ او این سلیقه را نمی‌بینید، نظری به لباس‌های او بکنید و قیاس کنید با دیگر گرافیست‌ها. دوم اینکه عابدینی به منابعی از فرهنگ تصویری دست یازیده که در گرافیک ایران هیچ کس جدی سراغ آنها نرفته بود. اگر هم رفته بود، چیز زیادی با خود نیاورده بود. مهرها و نقاشی‌ها و رنگ‌های زرد روزنامه‌های قاجاری گرچه امروز ساده و عادی به نظر ناظران همیشه ناظر می‌رسد، اما وقتی این دست یازی با سلیقه بی‌نظیر او همراه شده، تبدیل به چیز دیگری شد و اما سوم اینکه عابدینی جسارتی مسلط دارد در خراب کردن و ساختن ساختمانی نو.

این سه باید با هم می‌بودند تا حاصل، چنین ساختمانی فاخر شود. ورنه که دست بردن به منابعی که دم‌دست نیستند یا جسارت در خرابکاری را بسیاری دارند، وانمود کردنش هم کار دشواری نیست، اما آنچه کمیاب است، همراهی این سه است و به‌طور ویژه سلیقه بی‌نظیر او که در گرافیک ایران کس ندارد. حتی مرتضی ممیز هم با آن همه تاثیر به پای او نمی‌رسد، چه رسد به دیگران و حتی نزدیکان عابدینی.

  آن سلیقه و آن دست‌یازی و آن جسارت مسلط با هم به راحتی مهم‌ترین چهره «گرافیک فرهنگی» ایران را حاصل شده است. چیزی که اگر کسی نتواند آن را تحلیل کند، کله‌اش سوت می‌کشد و می‌گوید او حکما چیزی چون نبوغ دارد. نبوغ که گزافه است، اما عابدینی کاری کرده است که شایسته چنان ستایشی هم باشد. 

عابدینی قدر یافت. انصاف هم همین بود. از قدر او گرافیک ایران هم قدر یافت.

گرافیکی که به واسطه مرتضی ممیز هویت پیدا کرده بود با عابدینی یک سر و گردن قد کشید. دیگرانی هم بودند البته، یا با گرافیک‌شان جریان جدید را پیش می‌بردند یا با حضورشان گرافیک ایران را رونق ‌دادند. پوزش که نام بردن‌شان متن را جای دیگری می‌برد. عابدینی از وطن با گلایه می‌رود و چنان چون سینماگران و نویسنده‌ها و موسیقیدانانش دیگر خبر کمتری از آن نبوغ و آن ساختن‌ها شنیده می‌شود.

اما ناگاه همهمه‌ای بلند می‌شود در موزه هنرهای معاصر. حتی بسیاری از آنها که بزرگی عابدینی را محترم‌ می‌دارند هم صدای‌شان بالا می‌رود، بعضی‌ دیگر بی‌آنکه از نشان و هویت موزه چیزی بگویند، جانب عابدینی را می‌گیرند. حتی  موزه هم پا پس می‌کشد. عابدینی هم تماما در سکوت است، چنان چون هنرمندان بزرگ و اتفاقا مساله محوری دقیقا همین‌جاست.

مساله اصلی نه نشان موزه است، نه عابدینی، مساله اصلی هنرپنداری گرافیک است. همین اصطلاح «گرافیک فرهنگی» که معلوم این نوشته نیست که از کجا آمده و مبنای نظری‌اش چیست، نشان از همین هنرپنداری گرافیک دارد.

نمی‌دانم گرافیست‌ها خود را واقعا هنرمند می‌پندارند یا خود را هنرمند جا می‌زنند. عنوان‌های جعلی مثل هنرمندان گرافیست، هنر گرافیک یا گرافیک فرهنگی ادامه همین پندارند.

گرافیک آرت همه جا هست، اما گرافیک دیزاین چیزی دیگری است. وقتی در ایران می‌گویند هنر گرافیک منظورشان گرافیک آرت نیست، منظورشان هنر گرافیک دیزاین است. کسی دقت یا حوصله‌اش را ندارد و جامعه در بی‌سوادی و بخشی در رودربایستی، کج‌دار و مریز کار زیادی به کار آن ندارند. 

حاصل هنرپنداری گرافیک این شده که گرافیست‌های استاد و جوان، مثل هنرمند پندارشته و استدلال‌های‌شان شبیه شعر می‌شود. به هیچ نگرانی‌ای در لحظه به هر رنگ و فرم و تصویری معنایی من‌آوردی بدهند.

این رویه، گرافیک ایران را به چنان پرت و پلا گویی رسانده که استادی یا گرافیستی برای کاری رنگ زرد می‌گذارد و می‌گوید زرد رنگ خلاقیت است، استاد دیگری می‌گوید آبی رنگ خرد است، استادی دیگری می‌گوید نارنجی رنگ مدرنیته است. یک سینیتزیای آبکی، کل گرافیک ایران را پر کرده.

کافی است بپرسیم چرا؟ و هیچ پاسخی نشنویم و تمام کلاس‌های دانشگاه پر است از این پرت و پلاها. عجب است که چطور این حرف‌ها را با چنین چهره با اعتماد به نفسی هم می‌گویند. اما این نوشته بر آن است که بگوید پشت این چهره حق به جانب، ترس بزرگی نهفته است.

ترس از اینکه اگر گرافیک هنر نباشد، پس چیست؟ نکند تمام آبرو حیثیتش از میان برود. نکند از استادی و هنرمندی سقوط کنند به تکنیسین بازاری؟ اتفاقا با این همه عنوان فرهنگی و هنری که به گرافیست‌ها و گرافیک نسبت داده می‌شود، می‌بینیم که عموم‌شان تبدیل به همان تکنیسین‌های بازاری شده‌اند فقط عنوانی فرهنگی دارند. گرافیک ایران چنان از این وحشت دارد که حتی نمی‌تواند با آن مواجه شود و درباره‌اش حرف بزند یا فکر کند. پس چیز جدیدی هم یاد نمی‌گیرد و پس قدمی هم به جلو نمی‌رود.

از پنجاه سال پیش که ممیز آن را به دانشگاه‌ها آورد حتی قدمی هم به پیش نرفته. یک اقامت دایم در همان جایی که بود. آن زمانی هم که ممیز گرافیک را آورد پنجاه سالی از آن نوع طرز تفکر که در باهاوس راه افتاده بود، گذشته بود. امروز یک قرن از آن گذشته است و هنوز همان شیوه تدریس، همان کارگاه‌ها، همان حرف‌ها، تنها تغییر سلیقه‌ای است که بدتر شده. این در عقب ماندگی از جمله حاصل همان ترس است.

علت اعتراض به نشان موزه هنرهای معاصر هم ریشه در همین حرف‌هاست. موضوع شکل لوگوی موزه نیست، موضوع این است که این دلیل‌هایی که برای توضیح لوگوی موزه می‌آورید، دلیلی کافی برای تغییر نشان موزه نیست. نه لوگوی موضوع اثر نقاشی شماست و نه گرافیک هنر است. کار گرافیک تحلیل می‌خواهد، دلیل می‌خواهد. نه اینکه بعد از اتود کردن از چیزی خوش‌تان بیاید و بگویید که این سمبل فلان مفهوم انتزاعی است و بقیه مقهور شوند، یا بیایید بگویید که این زبان شخصی من است و اجازه نمی‌دهم کسی درباره آن نظر دهد یا اگر کسی چیزی گفت اخم کنید که من کارم را تغییر نمی‌دهم.

این حرف‌ها و ژست‌ها اگر یک زمانی کار می‌کردند، دیگر کار نمی‌کنند. نسل جدید گرافیک ایران برای اینکه زنده بماند ناگریز از تغییری بنیادین است. باید از این حرف‌ها دست بشوید و راه دیگری برود. ورنه همان تکنیسین بازاری خواهد شد. گرافیک ایران امروز تن بی‌جانی بیش نیست. بی‌ینالش در خانه هنرمندان را به یاد آورد، شبیه بقالی سرکوچه بود. این تن بی‌جان را با انجمن و موزه و ژست فرهنگی و ادای هنری نمی‌تواند زنده نشان داد. به زور دست ناصرالدین‌شاه ترور شده را تکان دادن، فقط جنازه آن را به دربار می‌رساند.

صدایی که در پروژه موزه هنرهای معاصر بلند شد، ناقوس مرگ گرافیک فرهنگی ایران بود. حتی اتوریته مهم‌ترین چهره «گرافیک فرهنگی» ایران هم نتوانست مانع آن شود.

گرافیک مرتضی ممیز موزه هنرهای معاصر تهران رضا عابدینی گرافیک ایران گرافیک فرهنگی
ارسال نظر

آخرین اخبار

پربیننده ترین