کد خبر: 59660 A

حبیب احمدزاده و آن مرد که ۹۹ سکه داشت/ نزدیکی با حنیف قریشی

حبیب احمدزاده و آن مرد که ۹۹ سکه داشت/ نزدیکی با حنیف قریشی

کتاب "نزدیکی" از جمله آثار معروف حنیف قریشی، نویسنده انگلیسی پاکستانی الاصل است که در آن داستان زندگی مردی به صورت اول شخص برای مخاطب روایت می شود. نیکی کریمی بازیگر شناخته شده سینمای ایران این کتاب را ترجمه کرده است.

ایران آرت: حبیب احمدزاده در شرق نوشت:

اول، حکایتی از گذشتگان: در روزگاران قدیم پادشاهی در قصرش خدمتکاری داشت که بسیار شاد بود، از او علت شادبودنش را پرسید، خدمتکار گفت سرورم همسر و فرزندانی نیکو دارم و نانی برای خوردن و دستی برای دراز نشدن و به این سبب راضی و شادم. پادشاه با تعجب از این قناعت، موضوع را به وزیر گفت. وزیر گفت پادشاها چون او عضو گروه ۹۹ نفر نیست بدان جهت شاد است، پادشاه گفت گروه ۹۹ نفر چیست؟! وزیر گفت قربان امشب ۹۹ سکه طلا در میان کیسه برنجی در مقابل خانه اش قرار دهید، پادشاه دستور داد تا چنین کنند. وقتی شبانه خدمتکار به خانه رفت، کیسه را دید و برداشت و با حیرت در میان برنج ها ۹۹ سکه طلا را دید. پس بسیار شادمان شد ولی متعجب شد که چرا فقط ۹۹ سکه و سکه صدم چه شده ولی هرچه گشت نتوانست آن یک سکه را بیابد. بسیار ناراحت شد و از عدم دستیابی به سکه صدم خوابش نبرد. فردا صبح سعی کرد با تلاش و کار بیشتر به آن یک سکه هم دست یابد. او شروع کرد به سخت کار کردن، ولی دیگر آن مرد خوشحال نبود و بعد از تصاحب سکه صدم فکر کرد که باید به سکه دویستم هم دست یابد. برای رسیدن به این نتیجه دیگر نه تنها خوشحال نبود، بلکه تمام فکر و ذکرش شده بود سکه های بیشتر و بیشتر و حتی دیگر به خانواده اش هم رسیدگی نمی کرد. وزیر به پادشاه که در تمام این مدت این خدمتکار در گذشته شاد و اکنون غمگین را زیر نظر داشت گفت سرورم او اکنون عضو گروه ۹۹ نفر شده!

«نزدیکی» حنیف قریشی

در این کتاب داستان زندگی مردی به صورت اول شخص برای مخاطب روایت می شود؛ مردی که در قیاس با استانداردهای محیط اجتماعی غرب به هر شکل و صورت در محیط اجتماعی خود در انگلیس چیزی کم ندارد به جز دلیل محکمی برای ادامه زندگی به همین روش. خواننده در تمامی سطرهای داستان تا به انتها با سوالات فراوان او درباره تجربیات قبلی و فعلی زندگی اش روبه رو شده و این سوال ساده ولی اساسی که بالاخره این امواج کوبنده افکار او را عملا به رهایی از ادامه کلاسیک گذر عمر بر او خواهد رساند یا خیر؟ در سطر به سطر داستان، مخاطب با تفاوت دیدگاه های اجتماعی و تجربی فردی خود، راوی داستان را ناخوداگاه مورد قضاوت قرار می دهد؛ برای کسی که نان شب ندارد به گونه ای و برای کسی که دارای همه امکانات مادی و رفاهی زندگی است به شکلی دیگر. این چرایی راوی برای دلیل ادامه یا عدم ادامه زندگی، افراد با تجربیات متفاوت را به قضاوت های متضاد وادار می کند، مثلا برای فردی که با خانواده قبل از مهاجرت غیرقانونی و خطرناک در گذر از توفانی سهمناک در دریای سیاه، حتما خواندن این روایت در قبل از حرکت به دل و خشت غرق شدن همدلی چندانی برنخواهد انگیخت و شاید هم پوزخندی نثار کند بر این مرد سبک بار ساحل ها که سیری و امنیت زیر دلش زده است و برعکس برای فردی دیگر با همه نوع دسترسی مطامع مادی و حتی معنوی خودساخته و با برداشت غلط و دم دستی از اگزیستانسیالیسم، حتما آه همدلی دو صدچندانی برخواهد انگیخت مثل همان جمله معروف «بوف کور» که در زندگی زخم هایی هست که... چون قرارمان بر آن است که انتهای داستان افشا نشود، می توان با این سوال بنیادین شروع کرد که آیا با انتخاب نهایی داستان، ملال همیشگی راوی به پایان خود رسیده یا حداقل تخفیف می یابد؟ آیا تعریف او از جابه جایی افراد همنشین و نزدیکی های هرچندگاه، او را فرسوده تر و خسته تر و دورتر از دیگران و شاید فاجعه اصلی تر دورتر از خود واقعی گمشده اش نمی کند؟ داستان دارای نقص های ساده ای در طراحی شخصیت است. او صرفا در یک جمله کاندیدای اسکار معرفی می شود، ولی هرگز از روابط نویسندگی مرتبط با جهان سینمایی، چه با افراد در قبل از این ارتقای مهم در دنیای شهرت زده احاطه کننده او و چه بعد از آن، چیزی نمی خوانیم. آیا برای راوی به دلیل ملال در تغییر زندگی هیچ چیز مهم نیست؟ آیا نباید از دوستان سینمایی و رفتارهای پس از این کاندیداتوری حتی با یک ابراز توجه از طرف همسر یا دوستان نام برده شده از قبیل ویکتور در کتاب روبه رو شویم؟ تعریف «تاچریسم» که معنایی بسیط تر از یک اسم در قرن گذشته از این زن موسوم به آهنین در جهان سیاست به جای گذاشته و موارد دیگر می توانست با توجه بیشتر مترجم با چند جمله در آخر کتاب به کمک مخاطب نوپای امروزی بیاید که سری در سیاست های گذشته ندارد. اگر ادامه این داستان در فکر مخاطب باهوش ادامه یابد، به خوبی متوجه آن می شود که هیچ جابه جایی و نقطه آخر داستان توسط نویسنده گذاشتن را نباید انتهای رسیدن به مقصود و جواب تلقی کند؛ چون این به دنبال آرامش و نزدیکی و یکی شدن با اصل گمشده به قول حافظ بزرگ مانند آن است که آن گوهری را کز صدف کون و مکان بیرون است، انسان باخرد از گمشدگان لب دریا طلب کند. از شروع حیات با همان معجزه جهش ها و تکامل اولیه از یک تک سلولی در بدو آفرینش تا این موجود صدها هزار میلیارد سلولی به نام انسان، حتما هوش بشر با ادعای اشرف برده دار سایر مخلوقات بدان پایه از تکامل رسیده تا در کنار بت خودساخته و تراشیده ای به نام (درک ناقص از اگزیستانسیالیسم) در اکثر امور با بعضی خودمقدس پنداران در تعریف دروغین ایستایی تکامل و ملال ناشی از آن شریک نشود که هر دو در انتها به یک نقطه ختم خواهند شد؛ خودمحوری چه (با تعریف به زیر کشیدن آفرینشگر در هیبت بشر) و چه با حذف آن در تایید بی هدفی زندگی. راوی تمام هوش و استعداد خود را همچون تار عنکبوتی می گسترد تا از تمام مواهب آماده شده توسط نسل قبل و حتی کنونی از اجداد گرفته تا همسر و حتی فرزندان و دوستان برخوردار کامل شود، ولی باز هم در صدد طلب و شکار است. طلبی یک طرفه و همیشگی، چه در جایگاه یک نویسنده با این حد از دام گستری و چه در جایگاه احتمالی فرداهای در پیش با محدوده قدرت بالاتر. انتهای حرص و آز انسان اگر در تکامل خیرخواهانه نباشد، حتما این دام گستر نابخرد در دام بزرگ تر دیگر مکاران همه چیز خواه بدتر از خود گرفتار خواهد شد. در تمامی داستان «نزدیکی» ما با روایت انسان طلبکاری روبه رو هستیم که بدون کاشتن درختی فقط با جابه جایی زیر سایه درختان دیگر زندگی کرده و از میوه های رسیده تناول کرده و سپس رها کردن را حق مسلم خود می پندارد. و اما انتهای حکایت قدیمی رها شده اول کار ما:

... وزیر به پادشاه گفت اکنون او عضو جدید گروه ۹۹ شده، اینان اعضای گروهی هستند که بسیار دارند اما هرگز شاد نخواهند شد.

 چون آرامش و خوشبختی نهایی هر انسان در سه جمله است؛ شکر داشته ها، سعی بیشتر برای کمال در کنار دوری از حرص بی پایان و در آخر لذت بردن بی طمع از شادکردن دل دیگران و موجزتر آن گونه که رابیند رانات تاگور با چنین جمله زیبایی معنای اولیه زندگی را به جهان خرد انسانی هدیه می کند: «آن که درختی را می کارد و می داند که خودش قرار نیست در سایه آن استراحت کند، تازه شروع کرده به فهم کوچکی از معنای زندگی». اگر مخاطب باهوش داستان «نزدیکی» فقط بداند که پایان این کتاب فرصت شناخت تجربه زیسته فردی است که همیشه ۹۹ سکه مسلم خود را رها کرده و دنبال آن یک سکه ناوجود است، شاید که بتواند طرحی نو برای فرار از ملال بیابد.

 

نیکی کریمی حبیب احمدزاده حنیف قریشی
ارسال نظر

آخرین اخبار

پربیننده ترین