کد خبر: 63177 A

محمدرضا شفیعی‌کدکنی و ژاله آموزگار و بغض برای ایران دوستی/ وطن هتل نیست!

محمدرضا شفیعی‌کدکنی و ژاله آموزگار و بغض برای ایران دوستی/ وطن هتل نیست!

خاطره ای از مهندس آلمانی که در دوره پهلوی دوم در تاسیسات اتمی بوشهر مشغول به کار بود...

ایران آرت: ماهرخ ابراهیم‌پور در اعتماد نوشت: چند هفته پیش کتاب «در جست‌وجوی آرمان‌ها» خاطرات مهدی نواب را به دست گرفتم تا بخوانم اما اعتراف می‌کنم چند صفحه ابتدایی کتاب چندان شوقی برای مطالعه آن ایجاد نکرد و کتاب را کنار گذاشتم.

گویی در ذهنم آن سخن زنده‌یاد محمد زهرایی که کتاب باید دم بکشد، آمد. چند هفته گذشت و یک شب بی‌خوابی امانم را برید و کتاب مزبور را به دست گرفتم و خواندم. حاصل آن شب نخوابی صید چند نکته در کتاب بود که تداعی سخن دکتر محمدرضا شفیعی‌کدکنی در سالروز تولد دکتر ژاله آموزگار یعنی 12 آذر بود.

دکتر شفیعی‌کدکنی با بازنشر یک سخنرانی دکتر آموزگار از افت ایران‌دوستی در ایران گفتند که بازتاب زیادی داشت. سخنانی که دکتر آموزگار در یکی از بزرگداشت‌های زنده‌یاد دهخدا با بغض بر زبان آورد و آن روزها هنوز خیل مهاجرت نخبگان و غیرنخبگان به راه نیفتاده بود، دقیقا آن زمانی که مسوولان در خواب زمستانی بودند و هنوز هستند.

برگردم به نکاتی که در کتاب مرا یاد ایران‌دوستی انداخت و در آن نیمه شب جگرم سوخت.

مهدی نواب که از فعالان سیاسی فارغ‌التحصیل در آلمان است و از لحاظ سیاسی به نهضت آزادی گرایش دارد، از تشویق اداره مهاجرت آلمان غربی برای برگشتن دانشجویان فارغ‌التحصیل به دلیل شرکت در ساختن کشورشان تعریف می‌کند و در کنار چنین نگاهی از بحث‌هایی می‌گوید که میان او و چند مهندس آلمانی درباره واژه امپریالیسم رخ می‌دهد، در آن میان مهندس کیلر که در دوره پهلوی دوم در تاسیسات اتمی بوشهر مشغول به کار است، با پس زدن واژه‌هایی از این دست می‌گوید: «من اصولا درک درستی از واژه امپریالیسم بین‌المللی ندارم. فقط می‌دانم که انگیزه من به عنوان مدیر اجرایی پروژه نیروگاه بوشهر ربطی به اهداف امپریالیستی که شما از آن سخن می‌گویید، ندارد. من می‌توانم در ارلانگن زندگی راحتی داشته باشم. با همسر و فرزندانم و نوه‌هایم در هوای خوب و ملایم این شهر به پارک و جنگل بروم و تفریح کنم. به یک رستوران آرام بروم و ساعاتی را به صرف غذا و گفت‌وگو با دوستانم بپردازم. من این زندگی راحت و مطبوع را رها کرده‌ام و به بوشهر رفته‌ام در آنجا هوا گرم، مرطوب و در تابستان خفه‌کننده است. اگر بخواهی در شهر قدم بزنی بوی تعفن فاضلاب، انسان را خفه می‌کند. زبان مردم محلی را هم نمی‌فهمم از رستوران آرام و مطبوع هم خبری نیست. شب‌ها هم از دست پشه‌ها خواب آرام ندارم، می‌دانید چرا مدیریت اجرایی پروژه ساخت نیروگاه در بوشهر را پذیرفته‌ام و تمام ناملایمت‌های ناشی از اقامت در بوشهر به آرامش و زندگی راحت در ارلانگن به جان خریده‌ام فقط به یک دلیل.»

اینجا یک مکث لازم است تا بگویم تصورم بر این بود که او به دلیل پول خوبی که از این ماموریت به دست می‌آورد آن همه سختی را متحمل شده است، اما پاسخش را دلیلش را بیش از چندین بار خواندم:

«آن هنگام که کار ساخت و راه‌اندازی نیروگاه تمام و بهره‌برداری از آن آغاز می‌شود و صدای موتورها به گوشم می‌رسد و جگرم به حال می‌آید و به خودم می‌بالم. (ص 308)»

ساعت چهار صبح است و از کوچه جز صدای گربه‌ها و ماشین‌هایی که هرازگاهی رد می‌شوند، صدای دیگری نیست، اما این جملات مهندس آلمانی مرا به فکر واداشت؛ آن موقع یک خارجی به کارش آنقدر اهمیت می‌داد که پایان آن و نتیجه‌اش مهم بود حتی به قیمت دشواری و سختی که به همراه داشت و امروز ایران هر روز خالی و خالی‌تر از نخبگان جوانش می‌شود به‌طوری که از زنگ خطر گذشته و من فکر می‌کنم آیا هنوز آن جمله کلیشه‌ای وطن هتل نیست که هرگاه خدماتش نامطلوب شد، ترکش کنیم؟!

محمد رضا شفیعی کدکنی ژاله آموزگار ایران دوستی محمد زهرایی
ارسال نظر

آخرین اخبار

پربیننده ترین