کد خبر: 23353 A

منوچهر نیازی: آلمان‌ها فکر کردند نازی هستم / پیکاسو استاد من است

منوچهر نیازی: آلمان‌ها فکر کردند نازی هستم / پیکاسو استاد من است

منوچهر نیازی گفت: من و سهراب سپهری روی تنه درخت کار می­‌کردیم. ما هیچکدام تحت­ تأثیر دیگری نبودیم.

ایران آرت: منوچهر نیازی (متولد 1316) هنرمندی است که آثارش ترجمانی از طبیعت ایران است. او معتقد است: «هنر یعنی خلق نظم از بی‌نظمی و نه برعکس». بر همین اساس، نیازی آثارش را از دل دنیای آشفته‌ و بی‌نظمِ پیرامون بیرون می‌کشد و با نظمِ خاص خود آن‌ را عرضه می‌کند.

این هنرمند مصاحبه‌ای درباره‌ زمانه و آثارش با ایلنا داشته که در ادامه خواهید خواند.

شما به آمریکا رفتید و تاریخ هنر خواندید. چرا به سراغ رشته‌ای رفتید که بیشتر تئوری بود تا عملی؟

استاد من آقای مهدی ویشکایی در هنرستان کمال‌الملک به من توصیه کرد به دانشگاه نرو. گفت من به دانشگاه نرفتم تو هم نرو. دانشگاه تقلید از تقلید است. به همین خاطر، وقتی به آمریکا رفتم و وارد دانشگاه شدم، هیچ‌وقت نخواستم تکنیک یاد بگیرم. ترسیدم همان چیزهایی که بلد بودم هم فراموش کنم. چون همه تحت تأثیر یکدیگر قرار می­‌گیرند، اما رفتم و تاریخ قبل و بعد از رنسانس را مطالعه کردم.

شما بعداً به نیویورک رفتید و در آنجا تحصیل کردید.

بله. اما من تاریخ هنر خواندم. نرفتم چطور نقاشی کردن را بخوانم. من الان 65 سال است که نقاشی می­‌کنم. سیر کارهایم از دوره‌ی کلاسیک تا مدرن است. همه سبک‌ها را من تجربه کرده­‌ام. فکر می‌کنم اگر تحصیلات دانشگاهی داشتم و آموزش می­‌دیدم کار خودم را فراموش می­‌کردم. من از هنرستان کمال‌الملک، دیپلمم را گرفتم و بعد از ایران رفتم. اما خارج از کشور هم نمی­‌توانستم بمانم. من عاشق ایرانم. وقتی برگشتم اولین کاری که کردم ایرانگردی بود.

چه سالی به ایران بازگشتید؟

سال 2000 میلادی. من حدود بیست سالی ایران زندگی نکردم. در تمام شهرهای آمریکا بودم. می­‌خواستم کارم را بین­‌المللی کنم. من در بیشتر شهرهایی که بوده­‌ام گالری گذاشته­‌ام. در نمایشگاه­‌های گروهی نیز شرکت می‌کردم که خیلی هم موفق بود.

شما در یکی از تابلوهایتان، پس زمینه را با خاک کار کرده‌اید؛ دقیقاً مثل تابلوهای خاکیِ مارکو گریگوریان و غلامحسین نامی.

بله خاک است، ولی کار با خاک را اولین‌بار پرویز کلانتری انجام داد. بعد از آن بود که آقای نامی با خاک کار کرد و بعد از نامی، مارکو گریگوریان از خاک بهره بُرد. من هم با خاک کار می­‌کنم. این یک تکنیک ثبت شده که نیست. البته من صددرصد نمی­‌خواهم تحت تأثیر کسی قرار بگیرم یا همانند آن‌ها کار کنم. من همیشه خودم هستم. بعضی وقت‌ها لبِ جوی می­‌نشینم و خاک را لمس می­‌کنم. این لمس کردن، خیلی حرف‌ها به من می­­‌زند. همه جا هنر است باید فُرم و هنر را پیدا کرد.

اولین دوره از کارهای شما متأثر از آثار کلاسیک اروپاست. بعد از آشنایی با جلیل ضیاپور بود که سبک کاری‌تان تغییر کرد؟

من از ضیاپور هم تأثیر گرفته­‌ام. آقای ضیاپور به هنرستان ما می­‌آمدند و من از شاگردانش بودم. هنرستان ما ابتدا در سه راه ژاله بود. بعد به مرکز هنرهای زیبا منتقل شد و سپس در خیابان تنکابن ماندگار شد. من هم‌دوره‌ه­ای خوبی داشتم: رضا بانگیز، جعفر روح­بخش، منصور قندریز و ... .

من آتلیه­‌ای داشتم در میدان فردوسی که سهراب گه‌گاهی می‌آمد پیشم. من و سهراب سپهری روی تنه درخت کار می­‌کردیم. من با درخت‌هایم شناخته شده‌ام. ما هیچکدام تحت­ تأثیر دیگری نبودیم. قدیم در ایران فقط من و سهراب روی تنه‌ی درخت کار می‌کردیم. تنه‌های درخت سهراب، با رنگ قهوه‌ای شماره 3 (یا اَمْبَر) کار شده که قهوه‌ای تندی است اما تنه‌های درخت من بیشتر رنگین و رنگباز است. زمینه‌ی کارهایم هم بیشتر حالت نقطه‌پردازی است. کارهای سهراب بیشتر در یک پونالیزه قرار می‌گیرد.

من همیشه پیکاسو را استاد خودم می­‌دانم. نه به این منظور که از کارهایش کپی کنم. بلکه از روان و راهی که طی کرده است الهام می­‌گیرم. همه جا هنراست. وانگوگ وقتی گوشش را برید دیوانه نبود. می­­‌خواست پیدا شود و بقیه افراد بفهمند که او چه کسی است. چیزهایی در هنر هست که مردم درک نمی­‌کنند. مثل من که از روی زمین پوست درختان را جمع می­‌کنم ولی مردم شاید نفهمند و مرا دیوانه خطاب کنند. من نمی­‌توانم معنی کارم را برایشان توضیح دهم ولی آمدم و این تابلو را ساختم که از دید خودم شاهکار است. هنر چیز عجیب­ و غریبی است و با درد ساخته می­‌شود. هنرمندانی مانند مودیلیانی و میکل آنژ این درد را داشته‌­اند. درد است که هنرمند را می­‌سازد.

 وقتی در سال 2000 به ایران بازگشتید، شرایط کاری چه تفاوتی نسبت به سابق داشت؟

من به شرایط کاری نداشتم. برای خودم آتلیه‌ای خریدم و شروع کردم به کار کردن.

فروش کارهایتان به چه صورت است؟

من کارهایم را در آتلیه‌ام به نمایش می­‌گذارم. هرکس علاقه داشته باشد می‌آید و خرید می‌کند. جنبه تجاری کارم را هیچ‌وقت در نظر نمی­‌گیرم. بازار هنر وقتی می‌بیند که هنرمندی پیر شده‌ است به سمتش روی می‌آورد. مثل پرویز کلانتری که قیمت کارهایش در اواخر عمرش خیلی بالا رفت. این اقبال به خاطر سن هنرمند و اثر است. 

 رابطه شما با هنرمندان خارجی به چه صورت بود؟

نه علاقه‌ای داشتم و نه رابطه­‌ای در کار بود. من به خاطر فامیلم که شبیه کلمه نازی بود در خارج مشکلاتی داشتم که خیلی برایم دردسر درست می‌کرد. مدام باید برایشان توضیح می‌دادم که من نیازی هستم؛ نه نازی و ربطی به آلمان‌های نازی ندارم. اما همه مشکلات را به خاطر تحصیل فرزندانم تحمل کردم. زندگی اینجاست. تاریخ اینجاست. همه چیز در ایران است.

شما دوره‌ای هم تجربه‌ی خواندن در اپرا را هم دارید. چه شد که به این سمت کشیده شدید؟

بله من دوره‌ای خواننده اپرا بودم. هنر مانند زنجیر به هم بافته شده است. وقتی یک هنر را شروع می­‌کنیم، هنرهای دیگر هم در ادامه آن می­‌آیند. یک روزی آقایی به نام سهراب اندیشه صدای من را شنید و من را تشویق کرد تا به هنرستان بروم. من در هنرستان با خانم باغچه­‌بان آشنا شدم. ایشان به من گفتند صدای تو موزیک دارد. همچین صدایی در دنیا کم داریم. همین مساله باعث شد تا من موسیقی را ادامه بدهم و در کنسرت­‌های گروهی شرکت کردم. با آقای رضایی کار می­‌کردم و به صورت سلو نیز در تالار وحدت اجرا داشتم. هم‌چنین به همراه حسین سرشار به زبان‌های ایتالیای، آلمانی و ... اپرا اجرا می‌کردیم.

 به زودی شاهد نمایشگاهی از شما خواهیم بود؟

ظرف چند ماه آینده، نمایشگاهی در پاریس خواهم داشت که یک نمایشگاه انفرادی است. تمام دروه‌های کاری‌ام از 65 سال گذشته تا به امروز همه در این گالری 400 متری به نمایش گذاشته می­‌شود و کتابی نیز به زبان‌های انگلیسی و فرانسوی درباره‌ی آثارم چاپ خواهد شد. بعضی از کارهای خیلی خوبم را نمی‌فرستم چون می‌خواهم در ایران هم یک نمایشگاه مروری بر آثارم داشته باشم. 

سهراب سپهری پیکاسو منوچهر نیازی رضا بانگیز جلیل ضیاپور
ارسال نظر

آخرین اخبار

پربیننده ترین