کد خبر: 54403 A

روایت پرویز تناولی از اهدای دستبافته‌های عشایری و روستایی/ خواستم بدعتی گذاشته باشم

روایت پرویز تناولی از اهدای دستبافته‌های عشایری و روستایی/ خواستم بدعتی گذاشته باشم

استاد مجمسه‌سازی درباره اهدای مجموعه دستبافته‌های عشایری و روستایی خود به میراث فرهنگی می‌گوید: من خواستم پیشقدم بشوم تا دیگران هم این کار را دنبال کنند. من هر چیزی که می‌خریدم به قصد حفظ و حفاظت بود.

ایران آرت: پرویز براتی در اعتماد نوشت: هفته گذشته مجموعه ۱۴۰۸ قطعه از دستبافته‌های نفیس عشایری و روستایی ایران، مطابق فهرست معرفی و منتشرشده در کتاب "دستبافته‌های عشایری و روستایی ایران" از طرف پرویز تناولی به وزارت میراث‌فرهنگی اهدا شد؛ خبری که در میانه اخبار کرونا و رفت‌وآمد کشدار رهبران امریکا گم شد.

هدف از اهدای این دستبافته‌ها نمایش عمومی و خصوصی داخلی و خارجی و ایجاد موزه‌ای تخصصی و دایمی با نام این هنرمند اعلام شده است. به‌علاوه تعداد ۹ قطعه خاص از این مجموعه نیز برای نمایش به موزه فرش ایران اهدا خواهد شد. آیین امضای تفاهمنامه مربوطه بین تندیس تناولی (به ‌نمایندگی از پدر) و معاون میراث‌فرهنگی کشور به‌ نمایندگی از وزارت میراث‌فرهنگی برگزار شد.

به همین مناسبت با پرویز تناولی که این روزها در ونکوور اقامت دارد گفت‌وگویی کردیم که در ادامه می‌خوانید.

نزد همگان، هرگاه صحبت از دستبافته‌‌های عشایری و روستایی می‌شود، "گلیم و گبه و قالی" مراد می‌شود؛ در حالی که شما در تحقیقات‌تان ما را با وجه دیگری از دستبافته ‌های عشایری و روستایی و دستبافته‌هایی متفاوت نظیر نمکدان و خورجین آشنا کردید. در واقع این خدمتی بود که شما به فرهنگ ایرانی کردید و دایره دستبافته‌های عشایری و روستایی را وسعت بخشیدید. مایلم در ابتدا درباره این وجه متفاوت دستبافته‌ها بگویید.

ما ایرانیان هنوز دستبافته‌‌های روستایی و عشایری را منوط به "زیرانداز"های آنها می‌دانیم؛ یعنی زیراندازهایی مثل فرش و گلیم؛ در حالی که عشایر بسیاری از وسایل سخت شهری را ندارند. نمکدان‌ها، صندوق‌ها و چمدان‌های‌شان همگی نرم هستند؛ چون عشایر همه اینها را خودشان می‌بافند. این به خاطر آن است که به ابزاری چون تخته و چوب و وسایل دیگر دسترسی ندارند و تنها ماده اولیه آنها پشم گوسفندان‌شان است؛ در نتیجه بر آن شدم که کلکسیون‌های مختلفی از وسایل روزمره آنها را جمع‌آوری کنم که فقط دو یا سه تای‌شان چاپ شده است.

نمکدان و خورجین چاپ شده است...

بله، کتاب بعدی که توسط نشر نظر در حال چاپ است "مفرش" یا "رختخواب‌پیچ" است. مفرش صندوق‌های عشایر است؛ محفظه‌ای است که عشایر رختخواب‌های‌شان را داخل آن می‌گذارند. روزها به آن تکیه می‌دهند و شب‌ها رختخواب‌ها را از درون آن در می‌آورند و جا می‌اندازند و در آن می‌خوابند.

این 1408 دستبافته عشایری و روستایی که به وزارت میراث ‌فرهنگی اهدا کردید فقط شامل این زیراندازها هستند؟

خیر، شامل همه محفظه‌های آنها و پوشش‌های اسب و شتر می‌شود و هرکدام یک کلکسیون کامل از تمام عشایر ایران است.

طی چند دهه این دستبافته‌‌ها را جمع‌آوری کردید؟

دست‌کم از 55 یا 60 سال پیش.

2

اولین‌بار کی و کجا به سمت جمع‌آوری این دستبافته‌‌ها رفتید؟

تقریبا در سال 1965 یا 1966 بود که سفری به منطقه فارس کردم. یکی از خوانین عشایر قشقایی دعوتم کرد و سه، چهار روزی که آنجا بودم لذت زیادی بردم و از نزدیک همه وسایلی را که عشایر ایل قشقایی با آن زندگی می‌کنند، دیدم. مفرش درست مثل صندوق‌های شهری است و در دارد. شب‌ها رختخواب‌های‌شان را روی زمین پهن می‌کنند و روی‌شان می‌خوابند و روزها آنها را داخل مفرش می‌گذارند، دور تا دور چادر می‌چینند و به آن تکیه می‌دهند. دستبافته‌های بسیار زیبایی هستند و شکل‌های مختلفی دارند. وقتی مهاجرت یا کوچ می‌کنند بارهای‌شان را داخل مفرش‌ها می‌گذارند و قابلمه و ماهی‌تابه را لای اینها قرار می‌دهند و بارشتر می‌کنند، چون سنگین است.

عشایر لااقل ده جور محفظه دارند شاید هم بیشتر؛ قیچی‌دان محفظه خاصی برای قیچی است؛ قاشق‌دان محفظه خاصی برای قاشق است. عشایر با دست غذا می‌خورند ولی برای هم زدن غذا از قاشق چوبی استفاده می‌کنند. توتون‌دان و چپق‌دان و غیره.

اینها جنبه فرمال‌شان برای‌تان مهم بود یا نگاره و نقش‌هایی که روی‌شان بود؟در واقع این دستبافته‌ها بیشتر از جنبه مجسمه‌سازی ایرانی برای‌تان جذابیت داشت یا گرافیک ایرانی؟

اینهایی که من دارم جنبه‌های گرافیکی‌شان خیلی غنی‌تر از معمول است. اینها معمولی نیستند، بسیار خلاقانه‌اند و هرکدام باهم متفاوتند. در بین عشایر آدم‌هایی خلاق وجود دارد. زن‌هایی که این دستبافته‌ها را می‌بافند، فقط کپی نمی‌کنند؛ بخشی از روحیات و سلیقه‌های خودشان را به کار می‌برند و طرح‌های تازه خلق می‌کنند و رنگ‌ها را تغییر می‌دهند. من به دنبال نادرترین آنها بودم.

3

شما درباره کار زنان عشایر یک جمله معروف دارید که "گبه عرفان خاموش زنان عشایر است"...

بله، دقیقا. من دیدم وقتی زن‌های عشایری می‌بافند، مثل اینکه در عالم خلسه هستند؛ چون نقشه‌ای جلوی آنها نیست و کارشان با تخیل و خیال است. از واگیره‌ای که جلوی‌شان است ایده می‌گیرند؛ ممکن است یک نمکدان یا فرش قدیمی باشد که متعلق به مادربزرگ‌شان بوده؛ اینها را تغییر می‌دهند و مطابق سلیقه خودشان می‌بافند.

یک نگرانی همواره بوده و هست که مدرن شدن ذهنیت هنری زنان عشایر، باعث شود کارهای‌شان از اصالت و سادگی اولیه فاصله بگیرد...

زنان عشایری هم مانند بقیه زن‌ها سلیقه‌های خودشان را دارند و رنگ‌آمیزی و طرح‌های خودشان را می‌بافند. وقتی وارد چادرشان می‌شوید چیدمان چادرهای‌شان با یکدیگر فرق دارد و البته مقلد و محافظه‌کار هم بین‌شان زیاد است. من دنبال آنها نبودم، طرح‌ها و نقشه‌ها را می‌شناختم و می‌دانستم کدام‌یک معمول و رایج است و آنها را نمی‌خریدم، طرح‌های غلط و دارای خلاقیت بدیع را می‌خریدم. مقاله‌هایی که برای مجلات خارج کشور می‌فرستادم گاه فکر می‌کردند که اینها طرح‌های خود من است و باور نمی‌کردند حاصل ذهن یک زن ایلیاتی است.

1

این ۱۴۰۸ دستبافته روستایی و عشایری هم یک گنجینه معنوی ارزشمند است و هم به لحاظ مادی ارزش بسیار بالایی دارد. در زمانه ما فکر اهدای آنها و بخشیدن‌شان هم سخت است!

من هر چیزی که می‌خریدم به قصد حفظ و حفاظت بود. در این فکر بودم که اینها باید در این مملکت بماند و از خارج هم اگر می‌خریدم به ایران می‌آوردم. خوشبختانه همیشه توانسته‌ام هزینه‌های زندگی‌ام را از طریق فروش کارهایم به دست بیاورم و لذا نیازی نبود که قطعاتی از مجموعه‌ام را بفروشم و در نتیجه باقی ماندند. البته دلم می‌خواهد اینها به بهترین جا بروند و پخش و پلا نشوند و در کنار هم جاودانه شوند. دو سال است با میراث فرهنگی مذاکره می‌کنیم تا بالاخره به توافق رسیدیم. خوشبختانه از لحاظ نحوه حفاظت و نگهداری در قراردادمان مواردی را ذکر کردیم که میراث فرهنگی با همه آنها موافقت کرده است. می‌دانید دستبافته‌های عشایری ایران تقریبا متوقف شده است و کمتر کسی در این روزها نمکدان و خورجین و جل اسب می‌بافد. در حال حاضر خیلی از عشایر در چادر‌های‌شان از فرش ماشینی استفاده می‌کنند. متاسفانه در سی، چهل سال اخیر خیلی از دستبافته‌های عشایری و روستایی از بین رفته است. سبک زیست عشایر تغییر کرده است. آنها دیگر با شتر و اسب و الاغ کوچ نمی‌کنند، با وانت و کامیون کوچ می‌کنند. زمین‌های‌شان را گرفته‌اند و کارخانه و شهرک ساخته‌اند و بسیار آسیب دیده‌اند.

حرکتی که کردید واقعا سترگ و به یاد ماندنی است!

رک و راست بگویم، من خواستم پیشقدم بشوم تا دیگران هم این کار را دنبال کنند. در اروپا و امریکا مجموعه‌دارها مجموعه‌های‌شان را به شهرشان هدیه می‌کنند و این مجموعه‌ها می‌ماند و جاودانه می‌شود. نام اهداکننده را در سالنی از موزه به شخص اهدا‌کننده می‌زنند و از بین نمی‌رود ولی در کشور ما چون این فرهنگ وجود ندارد، اغلب مجموعه‌های خوب عاقبت دست ورثه می‌افتد و آنها هم قدر نمی‌دانند و از دست می‌روند؛ یا می‌فروشند یا به خارج می‌رود و از کشور خارج می‌شود. من خواستم بدعتی گذاشته باشم. امیدوارم دیگران هم این راه را دنبال کنند.

مدتی است به ایران نیامده‌اید. البته وضعیت کرونا هم مزید بر علت شده. قصد بازگشت ندارید؟

الان به خاطر کرونا احتیاط می‌کنم. دلم می‌خواهد که به ایران بیایم و در اولین فرصت هم بر می‌گردم؛ ولی فعلا برنامه‌ای برای آمدن به ایران ندارم.

با توجه به شرایط کرونا در ونکوور فعالیت هنری دارید؟

در ونکوور در خانه‌ایم و زیاد بیرون نمی‌رویم. خودم را با نوشته‌هایم سرگرم می‌کنم و کارهای کوچک می‌سازم. کارهای عقب‌مانده زیاد دارم. ده‌ها کار نیمه‌تمام دارم که تمام سعیم این است آنها را به نتیجه برسانم. شاگردان خوبی هم تربیت کرده‌ام و خوشحالم که دنبال کار مرا خواهند گرفت و دانسته‌هایم را به دیگران منتقل خواهند کرد.

 

پرویز تناولی
ارسال نظر

آخرین اخبار

پربیننده ترین