کد خبر: 6643 A

دوشنبه‌های ایران‌آرت با سینما و علی رستگار [پنج]

رفیق تهرانی بوکوفسکی کی بود؟

رفیق تهرانی بوکوفسکی کی بود؟

اگر در کف خانه پدری هنری چیناسکی، فرش دستباف هندی یا فرش ماشینی ابریشم بلژیکی هم پهن بود، قهرمان هزارپیشه ما باز از این عمل ناتمیز دریغ نمی‌کرد. پس سعی نکنید دلواپسانه این اقدام استاد رئالیسم کثیف را به نفع نگاه ضدایرانیِ او مصادره کنید.

ایران‌آرت، علی رستگار: با این‌که چارلز بوکوفسکی در یکی از رمان‌هایش، «هزارپیشه»، پس از مشاجره با پدرش ماحصل نوشخوارگی‌های شب قبلش را روی قالیچه ایرانی‌شان با طرح درخت زندگی بالا آورد و با این هشدار پدر روبه‌رو شد که «می دونی ما با سگی که روی فرش کثافت‌کاری کنه، چی کار می‌کنیم؟»، اما این را به حساب ایرانی‌ستیزی «مرشد فرودستان» - لقبی که تایم به او داده بود- نگذارید. سلطانِ مکتبِ آبجونویسی، آن‌قدر از پدرش نفرت داشت که از هر لحظه و موقعیتی از جمله قیِ مایعاتِ شنگول‌مآب برای مقابله و کشمکش با او استفاده کند. بنابراین در آن لحظه بخصوص اگر در کف خانه پدری هنری چیناسکی (اسم مستعار بوکوفسکی) فرش دستباف هندی یا فرش ماشینی ابریشم بلژیکی هم پهن بود، قهرمان هزارپیشه ما باز از این عمل ناتمیز دریغ نمی‌کرد. پس سعی نکنید دلواپسانه این اقدام استاد رئالیسم کثیف را به نفع نگاه ضدایرانیِ او مصادره کنید.

بوکوفسکی

[فیلم «factotum» از رمان «هزارپیشه» بوکوفسکی اقتباس شده است] 

بوکوفسکی اتفاقا ارادت ویژه‌ای به ایران داشت، حتی اگر هرگز این را به زبان نیاورده یا اصلا از ملیتِ تنها رفیق ایرانی‌اش خبر نداشته باشد. شاید به دلیل ارادت و شیفتگی بی‌حد و حصر نگارنده به بوکوفسکی، این صرفا یک آگراندیسمانِ ناشی از ذوق زدگی یا تلاشی عبث برای یک خط و ربط بیهوده و مصادره‌ای از سر مهر و عشق باشد، اما هر چه هست دروغ نیست و باربه شرودر، کارگردان سینمای جهان و سازنده فیلم هایی چون «زن سفید مجرد»، «بوسه مرگ» و «قتل از روی شماره‌ها»، یک ایرانی است. ژان ویلیام شرودر، زمین‌شناس سوئیسی و اورسولا پزشک آلمانی فرزند خود باربه را در مدت اقامتشان در تهران و در سال 1941 به دنیا می‌آورند و البته پس از مدتی ایران را به مقصد فرانسه ترک می‌کنند، اما همین باعث می‌شود باربه شرودر، به جز تابعیت سوئیسی، ایرانی هم باشد.

بوکوفسکی

[باربه شرودر، دوست فیلمساز بوکوفسکی در تهران به دنیا آمده بود]

بنابراین باوجود کمی درشت‌نمایی و زیاد کردن پیازداغ قضیه، می‌بینید که چندان هم بی‌راه نیست و می‌توانیم بگوییم که باربه شرودر، رفیق ایرانی و تهرانی چارلز بوکوفسکی خودمان است!

بوکوفسکی

[توضیح ایران‌آرت برای این تصویر: علی رستگار، نویسنده یادداشتی که می‌خوانید، چنان‌چه خود اذعان دارد، شیفته بوکوفسکی است؛ این تصویر را از اتاق او گرفته‌ایم! کتاب‌های بوکوفسکی به فارسی و انگلیسی را می‌بینید به همراه ماشین تایپ، بسته‌ای سیگار، کلت کمری و بطری! البته برای دو مورد آخر، او را تحت تعقیب قرار ندهید؛ اولی، فندکی است در هیأتِ اسلحه و دومی هم همان ایستک استواییِ بدون الکلِ خودمان است و هویت‌نمای تلاشِ مذبوحانه رستگار برای بازسازی هرچه‌کامل‌تر نشانگانِ زیستیِ چارلز بوکوفسکی در اتاق کارش!]

بوکوفسکی با این‌که از سینما خوشش نمی‌آمد، اما به خاطر رفاقتش با شرودر، تنها فیلمنامه زندگی‌اش «خراباتی» (بارگرد) (با نام اصلی Barfly) را برای او نوشت و شرودر آن را تبدیل به فیلم کرد؛ فیلمی محصول سال 1987 و با بازی میکی رورک و فی داناوی در نقش‌های اصلی.

بوکوفسکی

[بوکوفسکی در پشت صحنه «خراباتی»، به همراه میکی رورک و فی داناوی، بازیگران تنها فیلمی که او فیلمنامه‌اش را نوشت]

نکته جالب این‌جاست که فرانسیس فورد کاپولا، کارگردان سری فیلم‌های پدرخوانده پشت فیلم قرار داشت و آن را پرزنت کرد. شرودر یک‌شبه اعتماد بوکوفسکیِ بی‌اعتماد و بی‌علاقه به سینما را برای نوشتن فیلمنامه این اثر جلب نکرد، بلکه این فیلمساز دو سال قبل فیلم مستند چهارساعته‌ای به نام «نوارهای چارلز بوکوفسکی» را ساخت که درواقع شامل 52 مصاحبه کوتاه درباره مسائل و موضوعات مختلف با بوکوفسکی بود. برخی تصاویری که از بوکوفسکی در اینترنت وجود دارد و به‌ویژه در فضای مجازی به اشتراک گذاشته می شود، از این فیلم شرودر است.

«خراباتی» درواقع همان فیلمنامه ای است که بوکوفسکی شرح نوشتن و ماجراهای تلخ و شیرین و بامزه آن را در رمان «هالیوود» آورده.

بوکوفسکی

[«هالیوود»، یکی از رمان‌های بوکوفسکی است که در ایران بسیار مورد توجه قرار گرفته است]

البته بوکوفسکی در کتاب به صورت آگاهانه دست به بازی جالبی می‌زند و اسامی برخی شخصیت‌ها و آثار را عوض می کند؛ از جمله اسم فیلم «خراباتی» را به «رقص جیم بیم» و اسم باربه شرودر را هم به جان پینچو تغییر می‌دهد. او دو سال پس از ساخت فیلم شرودر و در 1989 با نوشتن این کتاب، با همان لحن طنازانه، صریح، بدبینانه و چرک و کثیف خودش، حسابی از خجالت هالیوود و زرق و برق پوشالی آن درمی‌آید. امتیاز مشترک فیلم «خراباتی» و کتاب «هالیوود» علاوه بر این‌که هر دو از نوشته‌های گهربار و دوست‌داشتنی بوکوفسکی هستند، این است که در صورت اولین مواجهه با هر یک، مشتاق به رویارویی با دیگری می‌شوید. اگر فیلم را دیده باشید، دوست دارید سریع تر سراغ روایت بوکوفسکی از مراحل نوشتن و پشت پرده ساخت فیلم بروید و اگر «هالیوود» را خوانده باشید، مشتاقید که هرچه زودتر آن فیلمی را ببینید که بوکوفسکی در لحظه لحظه کتاب از آن حرف زده است و نتیجه هر دوی این مواجهه‌ها نه‌تنها ناامیدکننده نیست، بلکه یک عیش کامل سینمایی و ادبی است.

پرواضح است که «هالیوود» مثل همه شعرها و داستانهای بوکوفسکی، همانقدر که با محوریت خود هنری چیناسکی و با تکیه بر زندگی واقعی او پیش می‌رود، اما تقریبا به همان میزان هم از تخیل نویسنده بهره می‌برد. یکی از لذت‌های تماشای «خراباتی» و خواندن «هالیوود»، کشف همین واقعیات و اشاره‌های تخیلی و اغراق‌آمیز بوکوفسکی است.

بوکوفسکی

[نسبت فیلم «خراباتی» با آثار و کاریزمای ادبی بوکوفسکی، نسبت عجیب و پرلایه‌ای است]

«خراباتی»، همچون آثار ادبی بوکوفسکی، نوعی حدیث نفس است و او خودِ هنری چیناسکی‌اش را در دوران جوانی‌اش روایت کرده؛ همان زمانی که باوجود استعداد شاعری و نویسندگی و نوشتن شعر و داستان کوتاه، شغل و درآمدی نداشت و کارش صرفا بارگردی و نوشیدن بود و البته سرشاخ‌شدن و کتک‌کاری تا سرحد مرگ با بارمن‌ها. در این میان سر و کله دختری به نام واندا هم پیدا می‌شود که نقطه مشترکِ می‌خوارگی، آن‌ها را به هم نزدیک و شیفته می‌کند.

میکی رورک در نقش چیناسکی، خودِ جنس است و ترکیب یک نویسنده دائم‌الخمر خودویرانگر و عاشق دعوا و کتک‌کاری را تماشایی بازی می‌کند.

بوکوفسکی

[میکی رورک، برای بازی در نقش چیناسکی، گزینه بسیار منطبقی بوده است؛ شاید خوشحالی بوکوفسکی در این تصویر که دست بر گردن رورک انداخته از همین روست]

رورک این‌قدر در این فیلم مشت زد و مشت خورد و از مشتزنی خوشش آمد که سه چهار سال بعد کلا سینما را تا مدت‌ها کنار می‌گذارد و به طور حرفه‌ای سراغ ورزش بوکس می‌رود. تغییر چهره رورک در این سال‌ها، حاصل مشت‌هایی بود که او در رینگ خورد. به نظر می‌رسد او در «کشتی گیر»، از تجربیات خودش در «خراباتی» هم استفاده کرده باشد؛ هم در نوشخوارگی و هم به نوعی در مبارزه. حتی یکی از سکانس‌های حیاتی فیلم هم خط و ربطی محو با «خراباتی» دارد و او برای قهرمانی باید از سد حریفی ایرانی بگذرد. رورک درواقع این‌جا حرمت کارگردان ایرانی «خراباتی»، شرودر را نگه نمی‌دارد و کاری را می‌کند که نباید!

شیوه بازی رورک و به‌ویژه راه‌رفتن و نوع حرف‌زدنش در «خراباتی» بعدها و در سال 2005 حتی به نوعی مورد گرته‌برداری مت دیلن در فیلم «هزارپیشه» -فیلمی براساس رمان هزارپیشه بوکوفسکی- ساخته بنت همر هم قرار می گیرد.

بوکوفسکی

[این هم پوستر فیلم «هزارپیشه» که از رمانی به همین نام نوشته بوکوفسکی اقتباس شد]

اما فی داناوی (بازیگر فیلم‌هایی چون «بانی و کلاید» و «محله چینی‌ها») که برای بازی خوب و همدلی‌برانگیزش در «خراباتی»، با تحسین منتقدان و تماشاگران در زمان نمایش فیلم در جشنواره کن و اکران عمومی روبه‌رو و حتی نامزد جایزه بهترین بازیگر زن درام در مراسم گلدن‌گلاب می‌شود، درواقع نقش یکی از شریکهای زندگی بوکوفسکی، جِین را بازی می‌کند، البته در فیلم از اسم واندا برای این شخصیت استفاده می‌شود.

بوکوفسکی

[فی داناوی، بازیگر فیلم «خراباتی» در واقع ایفاگر نقش یکی از شریک‌های زندگی بوکوفسکی است]

بوکوفسکی در برخی شعرها و داستان‌هایش، شیفته‌وار و حسرت‌خوارانه یادی از جین می‌کند و باوجود بدبینی‌اش نسبت به عشق، نشان می‌دهد علاقه‌اش به این زن بیشتر از یک دلبستگی ساده و از روی عادت و نیاز بود. شاید برای همین باشد که بوکوفسکی در لحظه دیدار و آشنایی واندا (همان جین) و هنری چیناسکی در بار، خودش در نقش یکی از خراباتی‌ها و بارگردها ظاهر می‌شود و وصلت این دو را به نظاره می‌نشیند.

بوکوفسکی

[تصویر، تنها سکانسی را نشان می‌دهد که خود بوکوفسکی نیز در آن حضور دارد. فایل ویدیویی پایین را تماشا کنید؛ همین سکانس:]

بوکوفسکی در حالی به قهرمانان فلک‌زده اثرش نگاه می‌کند که حتما همان‌جا در فلاش‌بکی ذهنی به گذشته خراباتیِ خودش پرتاب شده است. او کمی بعد از ساخت فیلم «خراباتی» شعری با همین اسم می سراید که بیانگر عظمت عشقش به جین است:

جین که سی‌ویک سال است مرده

هرگز نمی‌توانست تصور کند

که سناریوی عیش و نوش‌های دونفره‌مان را بنویسم

و از آن فیلمی بسازند

و یک ستاره زیبای سینما نقش او را بازی کند.

حالا می‌توانم بشنوم که می‌گوید:

-یه ستاره خوشگل سینما؟ وای خدای من!

جین، این فیلم خلاصه‌شده‌ی ماجرای ماست!

پس برگرد، بخواب عزیزم!

چون هرچه گشتند نتوانستند

کسی را پیدا کنند که درست مثل تو باشد.

من هم نمی‌توانم.

-----------------------------------------------------------------------------------------------------------------

علی رستگار

[علی رستگار، منتقد فیلم و روزنامه‌نگار است. او از سال‌ها پیش با مجلات سینمایی و مطبوعات همکاری می‌کند. رستگار برای «دوشنبه‌های ایران‌آرت با سینما»، از فیلم‌ها و سریال‌ها می‌نویسد]

 

برای خواندن یادداشت پیشین او در «دوشنبه‌های ایران‌آرت با سینما» روی تیترهای زیر کلیک کنید:

یک تک‌نگاریِ همدلانه درباره ادای دین متفقین به کازابلانکا/ سام دوباره آن آهنگ را زد

تلاش‌های یک پیاز هشتاد‌ویک‌ساله در سودای جیمز دین!/ سریال وودی آلن دقیقا به دنبال چیست؟

وقتی آکین به سلامتی کیمیایی بالا می‌رود!

تام هاردی در بازی تاج و تخت، یا چگونه نوه چاپلین، پدربزرگش را بی‌آبرو کرد!

 

 

علی رستگار فی داناوی دوشنبه های ایران آرت با سینما چارلز بوکوفسکی باربه شرودر میکی رورک رمان هالیوود رمان هزارپیشه
نظرات خوانندگان
  • Ramin98
    پاسخ

    متاسفم که هرچیزی میخونم فرداش یادم میره چه با علاقه و شوق بوکفسکی بخونم چه بی‌شوق کامو

  • سارا رضوی
    پاسخ

    ربط دادن اینکه یه یارویی توی تهران به دنیا اومده به ایرانی‌دوست بودنه بوکوفسکی همونقدر بی‌ربطه که فرش ایرانی نشانه‌ی ضد ایرانی بودنش باشه

  • مریم طلایی
    پاسخ

    اره بابا اون چرت و پرت چی بود باز راجع به چسبوندن زورکی یکی ب ایران یا پارانوای توهین ب ایران توی متن بود؟؟؟ کلی با ذوق داری متنو میخونی نصف مغزت باید روی شدت بیربطی این جملات هنگ کنه

ارسال نظر

آخرین اخبار

پربیننده ترین