کد خبر: 12603 A

پرونده‌ای برای کتاب «آن‌ها با شاعری که خیلی دوستش داشتند، بد تا کردند» [سه]

چرا می‌نویسم؟ دستم مقابل ننوشتن بسته است!

چرا می‌نویسم؟ دستم مقابل ننوشتن بسته است!

در پرونده ایران‌آرت درباره رمان «آن‌ها با شاعری که خیلی دوستش داشتند، بد تا کردند» چند یادداشت و یک گفت‌وگو با مجتبا هوشیار محبوب می‌خوانید...

ایران‌آرت: یادداشتی را که می‌خوانید، نویسنده‌ی رمان «آن‌ها با شاعری که خیلی دوستش داشتند، بد تا کردند» در پاسخ به سه پرسش هفته‌نامه «کتاب هفته خبر» نوشته است:

یک: چرا می‌نویسید؟

دو: فکر می‌کنید در منظومه داستان معاصر فارسی، با نوشتنتان چه تأثیری می‌گذارید؟ یا چه پروژه‌ای را پیش می‌برید؟

سه: فکر می‌کنید مخاطب داستان فارسی، در این سال‌ها، چه چیزی را از ادبیات داستانی طلب می‌کند؟

 

[یک]

سؤال کلی اما درستی است، و هر نویسنده‌ای احتمالاً به آن فکر کرده. خود من به دو علت داستان می‌نویسم. اول آن‌که کاری است که گمان می‌کنم می‌توانم آن را انجام بدهم، شاید نه‌تنها به این دلیل که فکر می‌کنم می‌توانم، بلکه به‌این‌علت که دست‌کم  12 سال است در این امر مداومت ورزیده‌ام، و سعی کردم به همین مداومت بخوانم، و این کارها به آدم اعتمادبه‌نفس نوشتن می‌دهد. به عبارت ساده‌تر بااینکه آدم دست‌وپاداری نیستم اما توی این کار به گمانم خوبم. دست‌کم خیال بافی‌های بردوامم، و فکر کردن به "نوشتن" دست‌وبالم را در برابر ننوشتن بسته است .

دومین علت این است که فکر می‌کنم اثر داستانی، به‌ویژه داستان بلند و رمان، در میان ژانرهای امروز هنری ژانر پراهمیتی است. خیلی بیشترها روی شعر چنین حسابی باز کردم و بعد که فهمیدم "رمان " هم با "خیال" و "زبان" فشرده و موجز شعر بیگانه نیست تصوراتم تا حدودی به هم‌ریخت. تصور می‌کنم "رمان" بستر مناسبی برای ارائه هنری ناب به وجوه معرفت شناسیک است . درست است رمان ساختار دقیقی دارد و مؤلف بی‌انظباط را از خانه‌اش می‌اندازد بیرون، اما از طرفی برای نویسنده‌ی تیزهوش مجال مناسبی مهیایم کند تا به مسائلی که ازنظر او اهمیت دارند نگاه دقیق، متفاوت و گاه حیرت‌انگیزی بیندازد، آن را واکاوی کند و درنهایت مسئله پراهمیت و درعین‌حال نادیده از سوی آدم‌های دور و برش را برسازد.

مجتبا هوشیار محبوب

[دو]

این سؤالی نیست از من پرسیده شود. الآن که دارم با شما حرف می‌زنم 500-600 نسخه از "آن‌ها با شاعری..." فروش رفته، پس‌دست کم من از دایره این تأثیر و تأثیراتی که می‌فرمایید بیرونم. این فروش برای یک کتاب تجربه‌گرا که تقریباً 6ماه است منتشرشده خیلی هم بد نیست اما بازهم با وضعیتی که در سؤال شما ترسیم‌شده است فاصله‌ی بسیار دارد. اما اگر خیال کنیم از روی توی تمام کتاب‌فروشی‌ها دارند کتاب مرا دست‌به‌دست می‌کنند آن‌وقت می‌توانم بگویم بنا به حجمی که آن اثر دارد بخشی از وقت مخاطب را مصروف اثرم کردم، و در بهترین شرایط احتمالاً شاخک‌های حساسش را به چیزی که قبلاً نسبت به آن حساس نبوده ، حساس کردم. اما برای پروژه‌ای که به آن فکر می‌کنم یا ایده آلی که از یک اثر داستانی در تصور دارم می‌شود یک توضیح داد. من به اثر داستانی به‌عنوان یک کالا که قرار است صرفاً مخاطب را سرگرم کند، نمی‌اندیشم و بی معامله و تعارف به کسانی هم که این‌طور فکر می‌کنند احترام می‌گذارم.

خیلی از نویسندگان طراز اول دنیا الآن جزو همین دسته هستند. از طرفی من هم به این مسئله باور دارم و مطمئنم که نفس هر کتابی به نفس مخاطب گرم می‌شود. و تا به اصلاح هنر نابی که خیر کله‌مان ارائه می‌دهیم مخاطب نداشته باشد طرفی برنبسته‌ایم. با این توضیح ایدئال من این است که همچنان که اثری می‌نویسم که سطح معرفتی – اعم از هنری و مسائل برون‌ذاتی هنری مخاطب را بالا می‌برد، اثری خوش‌خوان هم باشد. اگر بخواهیم عینی‌تر به این سؤالتان جواب بدهم، می‌گویم برای مثال تمرکز بر مسئله زبان در اثر داستانی ازنظر بسیاری از زعمای امروزی ادبیات داستانی ایران نگاه و روی کر افراطی به‌حساب می‌آید. اما درست یا غلط این باور در من قوام‌یافته است که "زبان" تنها ابزاری برای داستان نوشتن نیست و گاه سطح سوژه‌ی اثر داستانی مقام پیدا می‌کند . توی سه چهار اثر داستانی‌ای که نوشتم (هر چهار اثر داستانی بلند هستند، یکی در فضای مجازی و دوتایش در حروف سربی منتشر شد و چهارمی هم درراه انتشار است ) نویسنده‌ای به‌اصطلاح تجربی و بدعت گرا بودم. ازآنجاکه در جذب مخاطب حداکثری شکست خوردم رفته‌رفته در کارهای مزبور، رویکرد افراطی‌ام را نسبت به فرم اثر داستانی تعدیل بخشیدم. در آخرین کاری که می‌نویسم بیشتر از همیشه حواسم به نوشتن اثری است که خوانده می‌شود اما به قول یکی از دوستان، چرخه نشر در همه بخش‌ها معیوب چرخ می‌خورد. مسئله فقط مسئله ناشر و نویسنده نیست. ناشر، نویسنده ، ویراستار، روزنامه‌نگار و فروشنده‌ها همه‌شان یک جای کارشان لنگ می‌زند و به همه این‌ها باید حمایت‌های بی‌دریغ وزارت ارشاد را هم اضافه کرد. با در نظر گرفتن این شرایط بلبشو پیش‌بینی مؤلف از آینده‌ی اثرش قطعاً پیش‌بینی هشلهفی از آب درمی‌آید.

 

[سه]

تصور دقیق و درستی از این مسئله ندارم، اما این را می‌دانم که بی‌شک مخاطب، داستانی خواهد خواند که جذاب باشد، و ما تابه‌حال نتوانستیم مخاطبان را مجذوب کنیم. یعنی در این قسمت که احتمالاً مهم‌ترین قسمت ماجراست بدجوری شکست خوردیم. نمی‌دانم شرایط نامطلوبی که در پاسخ سؤال قبلی از حرف زدم دقیقه چقدر توی این شکست سهم دارد اما این واقعیت تلخی است که عمده نویسندگان معاصر نتوانستند اثر داستانی خوش‌خوانی خلق کنند. بوده، کم بوده. خیلی از نویسندگان تراز اول دنیا هم در ایران هستند که خوب خوانده می‌شوند، یکی ش همین هاروکی موراکامی یا ترجمه های  پیمان خاکسار که حسابی مخاطب دارند. پس مسئله این نیست که مخاطب ما کتاب نمی‌خواند. ما کتاب‌خوان‌های حرفه ای زیادی داریم که مخلص اثر خوب هستند، اثری که بتواند آن‌ها را مجذوب کند. 

 

 

عکس: مریم سعید پور

دیگر مطالب مرتبط با این پرونده را با کلیک روی این تیترها بخوانید:

نقطه؛ نوشتن در سیاهچاله

حکایت خواب گنگ هوشیار به روایت صابری

رمانی که منبع تحقیقات نسلی جامعه‌شناسان می‌شود

 

iranart

 

مجتبا هوشیار محبوب کتاب آن‌ها با شاعری که دوستش داشتند بد تا کردند آنها با شاعری که خیلی دوستش داشتند بد تا کردند
ارسال نظر

آخرین اخبار

پربیننده ترین