کد خبر: 39760 A

دود سیگار و بوی دیکتاتوری/نکته جالب مهدی سحابی از سیگار آزادی در تهران و ممنوعیت سیگار در پاریس

دود سیگار و بوی دیکتاتوری/نکته جالب مهدی سحابی از سیگار آزادی در تهران و ممنوعیت سیگار در پاریس

قضیۀ سیگار «آزادی » را یادت هست؟ اولهای انقلاب نمی‌­دانم کدام شیرپاک خورده‌ای به فکر افتاد اسم سیگاری را که تازه می‌­خواست وارد بازار بشود بگذارد آزادی ... ایران آرت، به مناسبت دهمین سال درگذشت مهدی سحابی، هنرمند و نویسنده صاحب نظر، مجموعه ای از یادداشت ها و مصاحبه های ایشان را منتشر خواهد کرد. این متن ها توسط خانواده محترم ایشان در اختیار ایران آرت قرار گرفته که همه شان پیشتر در رسانه ها منتشر شده است. جمعه ها باکس مطالب زنده یاد سحابی به روز خواهد شد.

ایران آرت: مهدی سحابی در مجله پیام امروز نوشت:

قضیۀ سیگار «آزادی » را یادت هست؟ اولهای انقلاب نمی‌­دانم کدام شیرپاک خورده‌ای به فکر افتاد اسم سیگاری را که تازه می‌­خواست وارد بازار بشود بگذارد «آزادی». این اسم داد خیلی‌­ها را درآورد که بخصوص در جو خاص آن روزها واکنششان طبیعی بود. می­دانی که هر انقلابی با یک جریان ذهنی و حتی شاید بشود گفت عاطفی رمانتیک همراه است که مقدار و شدّتش نسبت مستقیمی با شور و گرما و تب وتاب خود انقلاب دارد. به طوریکه شاید یکی از درجه­‌های اندازه‌­گیری حالت و جوّ انقلابی همین جریان باشد.در روزهای اول انقلاب که این جریان کمابیش هنوزدر اوج خودش بود اسم سیگار «آزادی» برای خیلی­‌ها ناگوار و حتی تحریک‌آمیز بود. تصور این عده و همۀ مردم از آزادی چیز دیگری بود. گذشته از مفهوم مقدسی که در جو «رمانتیک» انقلاب به این کلمه داده می‌­شد در عالم واقعیت هم امیدها و انتظارهایی به آزادی بسته شده بود که هیچ ربطی به سیگار و این چیزها نداشت و خلاصه شدنش در یک پاکت قرمز رنگ می­توانست مفهوم دلسردکننده­ای به خودش بگیرد. یعنی­‌که خواسته نخواسته، با یک کمی حساسیت و زودرنجی، می­شد در پاکت سیگاری با آن اسم این مفهوم تحریک آمیز را دید که:« این هم آزادی­‌ای که این قدر منتظرش بودید و سنگش را به سینه می­زدید!» در کنار این تحریک روان شناختی البته این نکتۀ ساده‌تر وبدیهی‌تر هم مطرح بود که دادن اسم آزادی به محصولی که به نحوی نشانۀ وابستگی و اسارت است در بهترین حالتش نشانۀ غفلت و بی‌سلیقگی است. می‌­شود مطمئن بود که واقعاً هم کسانی که این اسم را به آن سیگار دادند انگیزۀ بدی نداشتند و فقط ناشیگری و بدسلیقگی کرده بودند. و شاید به همین دلیل بود که مخالفت با آن سیگار از حد بحثهایی گذرا فراتر نرفت و کار به اقدامی مدنی، از نوع تحریم و ... نکشید.

یک طرف دیگر قضیه، درجای دیگر چندی پیش به مدتی طولانی آگهی­‌هایی یک صفحه­‌ای در نشریات آمریکایی برای اعتراض به ممنوعیت سیگار کشیدن در مکانهای عمومی چاپ می­‌شد. به عنوان نمونه، یکی از این آگهی‌­ها چند نفر را که ظاهراً کارمند بودند در بیرون از ساختمان اداره‌شان در پیاده‌رو در حال کشیدن سیگار نشان می‌­داد. شرح زیر عکس کمابیش به این مضمون بود:« به چه حقی یا به نام کدام مصلحت همگانی این افراد از آزادی سیگار کشیدن درمحل کار خود محروم شده‌اند؟» زمانی بود که در مبارزه با عوارض دخانیات بتازگی کشیدن سیگار را در مکانهای عمومی، از جمله ادارت، ممنوع کرده بودند. در این مورد کسان دیگری از دیدگاهی کاملاً مغایر با دیدگاه مخالفان سیگار «آزادی» اعتراض می­‌کردند. این کسان، که شاید بشود مجسم کرد که بیشترشان اداره­ای سیگاری (یا بالعکس!) بودند هم به حقی که از آنها سلب می­‌شد و هم به کسی یا نهادی که این حق را سلب می‌­کرد اعتراض داشتند. دربارۀ این که آزادی سیگار کشیدن هم بالاخره یکی از آزادی‌هاست، و دربارۀ این که این آزادی تا کجا می­‌تواند ادامه داشته باشد که به آزادی سیگار نکش لطمه نزند فعلاً بحث نمی‌­کنیم.

به روی خودمان هم نمی­‌آوریم که در اصل، باتوجه به مضار بدیهی دخانیات، کسی که در یک مکان عمومی سیگار می‌کشد خواه ناخواه به فضای تنفسی همگانی آسیب می‌­زند ودر نتیجه ادعای برخورداری­‌اش از سهمی مساوی با سهم سیگار نکش از فضای عمومی جای بحث دارد. فعلاً به اصل قضیه می­‌پردازیم. هرچه بود در آن آگهی‌­ها بحثی دربارۀ آزادی از یک طرف، و حق سلب این آزادی به اسم مصلحت همگانی از طرف دیگر مطرح بود. یعنی، بحثی بود از مقولۀ حقوق مدنی، حتی بگو سیاسی. اشکالش فقط این بودکه باعث و بانی آگهی­‌ها ظاهراً کمپانی­‌های بزرگ تولید سیگار بودند. این نکتۀ کوچک(!) کار آن بحث مدنی را خراب می­‌کرد. اگر منطق خشک وبی پروای سرمایه کلان در کار نبود، اگر در پس لعاب استدلال آزاداندیشانۀ مدنی زور وحشیانۀ این یا آن کمپانی بزرگ نبود البته می‌­شد این بحث را مقبول دانست که چه کسی به چه حقی نمی‌گذارد آن کارمند­ها در اداره‌شان سیگار بکشند. چون دوباره یادآوری کنم که ظاهراً آنچه مطرح بود، بیشتر از خود ممنوعیت سیگار کشیدن، نهادی بود که حق این ممنوع کردن را به نام مصالح عمومی و خودش می­‌داد.

دود سیگار

خوب، یک موضوع هست و دو اعتراض، یکی دربارۀ سیگار «آزادی» سابق، دیگری دربارۀ آگهی­‌های سرمایه‌های بزرگ آمریکایی. مورد اول، اعتراضی‌که همه چیز حقانیتش را اثبات می­کند، مورد دوم اعتراضی که شاید تا اندازه­ای حقانیت می‌­داشت اگر منشاء و انگیزه­‌اش مشکوک نبود.امّا در این روزها شاهد اعتراض سومی بودم که به نظرم از هر دوی اینها گویاتر است و می­تواند در عین سادگی، و حتی غرابت برای ما، انگیزۀ تأملی جدی باشد، چه اشکالی دارد؟ عده‌­ای سیگار دود می‌کنند، عده‌ای دود سیگار دیگران را تحمل می­کنند ما هم دود را بهانه می­‌کنیم.

چند سالی است که درفرانسه تبلیغ سیگار را ممنوع کرده­‌اند. درحالی که کسی دربارۀ درستی نیت بانیان قانون ممنوعیت تبلیغ سیگار شکی ندارد بحث دربارۀ خود این­ قانون و تأثیر و پیامدهایش از دیدگاههای مختلف همچنان مطرح است. از طرفی بحث صاحبان سرمایه و همه کسانی است که از بازار عظیم تبلیغ مستقیم سیگار محروم شده­‌اند، بازاری که همه چیز از صفحات نشریات تا انواع لباس و فرآورده­‌های مصرفی تا همۀ مسابقات ورزشی و البته رادیو و تلویزیون و سینما را به خدمت آگهی‌­هایی می گرفت که هزینه سرسام آورشان را البته سیگاری بخت برگشته مستقیماً پرداخت می‌کرد چون می­دانی که قسمت عمده قیمت یک پاکت سیگار را آگهی به خودش اختصاص می­دهد. از طرف دیگر به نظر خیلی از مصرف­‌کننده‌­ها ممنوعیت آگهی در مجموع نتیجه‌­ای جز این نداشت که تبلیغ مستقیم و صریح را به تبلیغ غیرمستقیم تبدیل کند و در نتیجه فقط بازار ریاکاری ودودوزه بازی را داغ کرده است. الآن دیگر کسی برای تبلیغ فلان سیگار اسم و عکس پاکتش را جار نمی­زند بلکه تبلیغ جنس دیگری( بلوز، کفش، ماشین ...) را می­کند که مارک و اسم و رسمش بی چون و چرا یادآور آن سیگار است. شاید به تعبیری بشود گفت که عائله تبلیغاتی فرد سیگاری به قول خودمان بچه هم کرده: حالا نه فقط هزینۀ تبلیغ سیگارش به عهدۀ اوست، بلکه تبلیغ بلوز و کفش و ماشین و ... هم سربارش شده است. درحالی که همه اینها برای این بوده که او سیگار نکشد یا کم‌تر بکشد.

اما واقعۀ ساده‌­ای که انگیزۀ این تأملات شد: یک انجمن مبارزه با دخانیات هفتۀ پیش با سروصدای نسبتاً زیاد از دولت خواست که حق گرفتن عوارض سالانۀ اتومبیل­‌ها و دادن برچسب مربوطه را از سیگارفروشها بگیرد. توضیح این که: 1- بموجب تبصره­ای از آن قانون کذایی، تبلیغ سیگار و فقط در داخل دکان‌های سیگار فروشی در کنار خیلی کارهایی که پست ما دارد رفته رفته می­‌کند و پول کلانی هم بابتش می­‌گیرد، کار دریافت عوارض سالانه ماشین را هم به عهده دارند. اعتراض آن انجمن مهربان‌تر از مادر به این است که دارندۀ خودرو وقتی که برای دادن عوارض ماشینش به دکان سیگار فروشی می‌­رود چشمش به آگهی­‌ها و پاکت­‌های سیگار می‌­افتد و ... (بقیه‌اش را آدم جرات نمی‌­کند بگوید. بس که خطرناک است ...)

خوب. اینجا به نظر من بحث جدی می­‌شود. از همچو اعتراضی بوی وسوسه­‌ها و گرایش‌هایی می‌­آید که خوب می‌شناسیم و مبنایش غلط و مشکوک است. هرچقدر هم که انگیزۀ این اعتراض درست و سالم باشد خودش فی نفسه قسمی است که نمی­تواند دم خروس گرایش به آقای بالاسری و قیومت و... را پنهان کند. در یک کلمه، از این اعتراض بوی دیکتاتوری می‌­آید. انجمن مربوطه خواسته نخواسته درحال تمرین دیکتاتوری است.

فرق این اعتراض با آنچه در آگهی­‌های آمریکایی مطرح می‌­شد چیست؟ یک فرق اساسی که مربوط می‌­شود به برداشت هرکدامشان از این که از چه چیز یا چه کسی دفاع می­کنند. بحث فقط بر سر اسم و رسم دفاع کننده و شیوۀ کارش نیست. آن آگهی­‌ها کار کسی بود که با صراحت و کمابیش مستقیم از منافع خودش دفاع می‌کرد. البته ظاهر قضیه دفاع از حق کارمند سیگاری، یا به عبارت بهتر اعتراض علیه ممنوعیت سیگار کشیدن در اداره بود. ولی منطق این دفاع ( مستقل از این که ما دربارۀ عمل سیگار کشیدن و دربارۀ کمپانی­های عظیم آمریکایی چه نظر اخلاقی، سیاسی ... داشته باشیم) دست کم از این نظر درست بود که آگهی دهنده از منافعی دفاع می­کرد که در چارچوب نظام قانونی و اخلاقی موجود مشروع و حقانی بود. اما از این مهمتر این که آدمهایی که در آن آگهی­‌ها از حقشان دفاع می­‌شد آدمهایی عاقل، مختار، بالغ دانسته می شدند و دفاع از آنها صرفاً به صورت کمک برای احقاق حقی (هم برای آنها وهم برای کل نظام مدنی جامعه) ارائه می شد. یعنی که، حتی در صورت بی اعتمادی مطلق به نیّت آگهی دهنده، باز این حق را می‌شد به او داد که همۀ طرفهای ذینفع را به یک اندازه عاقل و مسئول تلقی می­‌کرد و به همین دلیل می‌توانست بحثی را که در غیر این صورت کاملاً غیر منطقی و زورگویانه جلوه می‌کرد با جرأت پیش بکشد.

امّا انجمن فرانسوی مورد بحث درست از نقطۀ مقابل این موضوع حرکت می­‌کند ودر نتیجه، درحالی که نیتش صد درصد پاک است عملش درجا مشکوک و زورگویانه جلوه می‌­کند. به این دلیل ساده که در عمق، شاید ناخواسته، داعیه دفاع از کسانی را داردکه به نظرش نابالغ، بری از عقل، و مطلقاً فاقد اراده­‌اند. تاحدی که حتی دیدن چند آگهی کوچک و چند پاکت سیگار برایشان خطرناک است. بوی گرایش دیکتاتوری که می‌گفتم یعنی همین. چون در همین اعتراض ساده یک جمعیت مبارزه با سیگار دوتا از مشخص‌ترین ویژگی­های ذهنیت دیکتاتوری آشکار است: اول این که فرد صلاح خودش را نمی‌­داند و به عنوان موجود ناقص العقل احتیاج به قیم دارد. دوم این که صلاح فرد را برخلاف میل خودش هم که شده باید به او تحمیل کرد.

جنبۀ هشدار انگیزی که در موضع‌گیری این انجمن هست گاه به گاه حتی دربارۀ خود قانون منع تبلیغ دخانیات هم مطرح می­شود. کسانی ازدیدگاههای فلسفی و اجتماعی مستقل از ملاحظات مالی یا حرفه­ای یا طبی و بهداشتی، چنین گرایشی به قیومت و آقا بالاسری را در موضع گیری‌­های مشابه می بیند و درنتیجه دربارۀ درستی خود آن قانون  هم بحث دارند. یعنی که، به تعبیری، خطری که چنین قانونی و چنان موضع گیری­هایی برای آزادی و تمامیت شخصیت فرد( و به تبعش اجتماع) دارد مهم‌تر از خطری است که مصرف سیگار برای سلامت افراد و جامعه دارد. (البته اگر اثبات شده باشدکه جلوگیری از تبلیغات، مصرف سیگار را به نحو قابل ملاحظه­‌ای پایین می­‌آورد، که در خود این هنوز جای بحث هست).

آنچه در موضع گیری و اقدام آن انجمن مبارزه با دخانیات توی ذوق می­زند دقیقاً این برداشت حق به جانب، برداشت دیکتاتور مآبانه از رسالت دفاع از افرادی است که خودشان بکلی بی‌دفاع و ناتوان قلمداد می­‌شوند. این قدر اغراق در ماهیت و مقدار یک خطر(خطر رفتن به دکان سیگار فروش ودیدن آگهی­‌های دخانیات) در عمق، هیچ توجیهی غیر از این گرایش جبارانۀ اعتقاد به ناتوانی افراد، و اعتقاد به رسالت بی‌چون و چرای خودی در دفاع از آنها ندارد. اعتقادی که به نوبۀ خودش زمینۀ خصلت دوم می شود: این که باید صلاح افراد را برغم میل خودشان هم که شده به آنها تحمیل کرد. کاری که دقیقاً آن انجمن می­‌کند. نتیجۀ استدلال انجمن، دستکم بطور نظری، این است که یا باید حق هر کار دیگری غیر از فروش سیگار را از دکان سیگار فروشی بگیری، یا باید کسی را دم در دکان بگذاری که نگذارد آدمها وارد شوند و چشمشان به تبلیغات و پاکت‌های سیگار بیفتد، یا این که قانون موجود را عوض کنی و قانون دیگری وضع کنی که همۀ این کارها را با هم بکند. با توجه به این که سیگار فروش خیلی خدمات دیگر غیر از دریافت عوارض سالانۀ اتومبیل را هم به عهده دارد و با توجه به این که وضع قانون تازه‌­ای در این باره تداوم و تشدید برداشت فعلی(یعنی ناتوانی فرد واحتیاجش به مدافع و قیم) است، جنبۀ تحمیلی اقدام خیرخواهانۀ انجمن، با همۀ پیامدهایش، روشن می­‌شود. حالا اگر یک لحظه به همۀ دردسرها و پیچیدگی­‌ها و هزینه­‌هایی فکر کنی که اجرای خواست انجمن به دنبال می‌آورد، و مجسم کنی که مقابله با خطر(!) روُیت چند آگهی  و چند پاکت سیگار به چه قیمت کلانی تمام می‌­شود، تازه متوجه خصلت سومی می­‌شوی که آن هم از ویژگی­های اساسی خودکامگی است: یعنی صرف هزینه‌های کلان و کوشش‌­های گاهی طاقت فرسا برای رسیدن به هدف­‌هایی که در عمل چیزی جز ظاهرسازی نیست. اینجاست که به خصلت چهارمی می‌­رسی که کم از بقیه نیست و آن خود ظاهرسازی است: لزوم حفظ ظاهر نه به عنوان یکی از جنبه­‌های بسیار فرعی کارکرد هر ساختار جمعی و نظام اجتماعی، بلکه به عنوان یکی از مهترین، اغلب مهمترین و گاهی حتی تنها کارکرد ساختار.

دیدی از اسم یک پاکت سیگار به کجا رسیدیم. نه فکرکنی که زیادی مته به خشخاش می‌­گذارم، یا فقط من مته به خشخاش می­‌گذارم، اتفاقاً پریروزها دیدم که در سرمقالۀ نشریۀ معتبری در اعتراض به امپریالیسم فرهنگی امریکا در اروپا، از دیگاه دیگر درست به همین چیزها اشاره شده بود. نویسنده در اعتراض به هجوم سریال­های­امریکایی به­‌تلویزیون­های اروپا، و گرایش آشکار و بدون رو دربایستی‌­آمریکایی‌­ها به تحمیل الگوهای فرهنگی خودشان، به نکتۀ جالبی دربارۀ «قهرمان»­هایی اشاره می­کرد که در داستان پردازی هالیوودی با قلدری و خشونتی­ که می شناسیم با تبهکاری مبارزه می­‌کنند و مثلا ارزشهای اخلاقی(صرفاً آمریکایی) را رواج می­‌دهند. می­گفت ­این «قهرمان»­های گردن کلفت نه سیگاری می­‌کشند، نه هیچوقت می­بینی که چیزی بخورند یا بنوشند و با دیدنشان آدم جرأت نمی­‌کند، یک غذای چربی و چیلی بخورد و پکی به سیگاری بزند.

سرمقاله با یک جملۀ سخت هشدار آمیز «نوعی تازه از تروریسم درحال پاگرفتن است» و با چند جملۀ ظاهراً شوخی آمیز امّا بسیار گویا به پایان می­‌رسید:

«درست است که در هر کاری اعتدال لازم است و آزادی هیچ کس نباید به آزادی دیگری لطمه بزند. امّا  ما خودمان عقل داریم و مسؤولیت خودمان را می شناسیم. این قدر به جای ما تصمیم نگیرید. بگذارید هرکسی اختیار زندگی و (تا اندازه­‌ای) اختیار مردن خودش را داشته باشد! شما را به خدا ما را از نظام اخلاقی آمریکایی معاف کنید!»

جداً هم سیگار چیز بدی است. امّا از آن بدتر آقا بالاسر است.

 

 

 

سیگار مهدی سحابی سیگار آزادی
ارسال نظر

آخرین اخبار

پربیننده ترین