کد خبر: 14599 A

به بهانه انتشار ویدیویی از شب یلدای خسروی آواز

یک‌بار، فقط یک‌بار دیگر آقای شجریان!

یک‌بار، فقط یک‌بار دیگر آقای شجریان!

یادداشت صابر محمدی

 

 

photo_2017-12-26_14-41-51

ایران‌آرت، صابر محمدی:آرام‌آرام آن عادت بیمارگون صبح‌گاهی فراموشم می‌شد؛ این‌که آن جادو در چهارگاه، هر چاشتم را تباه کند و داغِ تجدید آن نوار بر دلم بماند که «یک بار، فقط یک بارِ دیگر این اوج را بخوان، شجریان». به تصنیف‌ها روی آورده بودم؛ به این گمان که نشاطم دهد آن ضرب‌ها... . مولانا هم کمک بود وقتی تهِ آن روی «نوا» از حلقِ جادو می‌گفت «رشک برم کاش قبا بودمی» اندوه را اما نه رنگِ ماهور به تعویق می‌انداخت نه طربِ قونیه و نه نشاطِ تصانیفِ مرد خراسان. این اندوه که هدیه خودش بود در آن پیغام لعنتی؛ آن تصویر رنگ‌پریده که خندان می‌گفت میزبان پانزده‌ساله میهمانی است. برای من اما آن لبخند، هیچ التیامی نبود... پس از آن، هر روز با «سپیده» تلخ بود و با «شب، سکوت، کویر» زهر. حالا تاریخِ تلخیِ آن ویدیو دوساله است، انگار که دویست ساله باشد. همایون خوانده است که «در ظلمت جانکاه شب، مرغ سحر خوان منی/ در حصر هم آزاده‌ای، تنها تو ایران منی/ اینجا صدای روشنت در آسمان پیچیده است/ گویی لبانت را خدا روز ازل بوسیده است/ ای مرغ حق در سینه‌ات/ با شور خود بیداد کن/ آوازخوان شب شکن/ بار دگر فریاد کن/ ظلم ظالم جور صیاد/ آشیانم داده بر باد/ ای خدا ای فلک ای طبیعت/ شام تاریک ما را سحر کن». این را در آوازی یکسره میهنی خوانده است؛ آوازی که شکوه سرودهای وطنی صدسال گذشته را یکجا دارد و به مهم‌ترین نوا و صدایی که ناسیونالیسمی مهربان را فریاد کرده، ارجاع هم داده است... به مرغ سحرِ خسروی آواز. انگار این سطرش را من زمزمه کرده باشم همیشه که تنها تو ایران منی. من فدای این قرائتم از این تصنیفِ تازه که ایران، همان محمدرضا شجریان است و البته نشانگانی هم که خود تصنیف پیش روی می‌نهد چندان به دور از این قرائت نیست؛ برای من، تجسم ایران، همواره با تصور محمدرضا شجریان امکان‌پذیر بوده است. به هر حال، هر کس پیکره‌ای می‌سازد برای وطنِ ذهنش؛ گوش و چشم و جسمیتی است که یا با مقبره کورش تجسم می‌شود یا با یک گربه لمیده بر خاورمیانه یا با هر نشانه‌ای دیگر. برای من اما، هر آن‌چه می‌تواند به مفهوم وطن جسمیت دهد، در یک لفظ، در یک نام، در یک پرتره و پیکره خلاصه شده است؛ آن آوازخوان شب‌شکن که مرد صحنه‌های زندگی من بوده است. او خاک است، و این خاک، وطن من است. حالا پس از دو سال، ویدیویی دیگر منتشر شده؛ نه همایون آن را منتشر کرده نه رایان و نه مژگان. نمی‌دانم خود استاد رضا داده به انتشار یا نه اما چیزی که می‌دانم این است که تماشای آن، دوباره من را به روزهای تباهی‌ام نزدیک کرده است. به روزهایی که گمانِ بی‌وطنی، یتیمم می‌کرد با همان یک آواز چهارگاه، از دل آن نوار رنگ‌ورورفته و کهنه. شجریان نشسته و به فالی که برای شب یلدا گرفته و لابد چون نمی‌تواند بخواند، از زبان دوستی دیگر گوش می‌دهد. یکسره آن هیبت، آن خاک، آن مرغ سحر، آن مفهوم پدر، فرومی‌ریزد... دود می‌شود. مثل هر آن‌چه سخت است دود می‌شود و به هوا می‌رود. آن لرزش لعنتی، آن نفرینیِ لجوج که کاهل کرده این کف دست را برای کوبیدن بر آن دیگری. چرا من این ویدیو را تماشا کردم... چرا آن را منتشر کردید... این وطنِ مجروح من کی قد راست می‌کند تا دوباره بخواند... آن اوج را یک بار دیگر بخواند. فقط یکبار، فقط یکبار دیگر آقای شجریان.

 

[این یادداشت، امروز پنجم دی‌ماه در روزنامه «ایران» منتشر شده است]
 

 

 

 

محمدرضا شجریان همایون شجریان صابر محمدی رایان شجریان بیماری شجریان مژگان شجریان
ارسال نظر

آخرین اخبار

پربیننده ترین