کد خبر: 11375 A

ناگفته‌های سیاسی و خانوادگی سیدمحمدخاتمی از زبان پسرش:می‌خواستم بروم خارج از زیر بار نامش بیرون بیایم/ماجرای من،ژن خوب نیست/نابرابری‌ها همیشه به نفع آقازاده‌هاست/پسر عارف درباره ژن خوب اشتباه کرد/مادرم گفت پدرت برای هفت‌پشتمان بس است!/او چند اشتباه کرد

ایران‌آرت: آقازاده منتقد، منصف، محافظه‌کار و البته دقیق اگرچه شاید توصیف کاملی از همه ابعاد شخصیت سیدعمادالدین خاتمی نباشد اما دست کم توصیف آن نمایی از شخصیتش هست که در این گفت و گو با هفته نامه صدا می توان یافت؛ پسری که بر خلاف رسم مالوف در خانواده روحانیون، حوزه نرفته و معمم نیست؛ کامپیوتر خوانده و دوره‌ای حتی به زندگی در خارج از ایران فکر کرده تا شاید با تجربه یک زندگی غیر سیاسی از زیر سیطره نام پدرش بیرون بیاید اما در نهایت سر از دوره دکتری علوم سیاسی دانشگاه تهران و دفتر سیاسی حزب اتحاد ملت دراورده است و به تازگی حتی معاون سیاسی دبیرکل این حزب شده است.

او نتوانسته از پیشنیه سیاسی و بزرگی نام خانوادگی‌اش جدا شود ولی توانسته بین خود «فرزند سیدمحمد خاتمی» و خود «فعال سیاسی» تفکیک قائل شود. به همین دلیل وقتی از پدرش صحبت می‌شود هم مثل یک پسر مهربان درباره پدرش قضاوت می‌کند و هم در قامت یک فعال سیاسی منتقد، لیست نقدهای خودش به برخی عملکردها و تصمیمات سیدمحمد خاتمی را به نقد می‌کشد.
گزیده‌ای از حرف‌های مفصل خاتمی را در ایران‌آرت بخوانید:

*اینطور نبود که من از ابتدا فعال سیاسی نباشم. البته به دلایلی حضور رسانه‌ای نداشتم اما همان ماه‌های اول ورودم به دانشگاه از سال ۸۵ وارد انجمن اسلامی دانشکده علوم دانشگاه تهران شدم و فعالیت دانشجویی داشتم. آن موقع در دوره لیسانس، علوم کامپیوتر می‌خواندم و همان ترم اول عضو انجمن شدم. اتفاقا دبیر سیاسی در انجمن دانشکده‌ بودم ولی حالا به دلایلی که یک‌سری شخصی بود و یک‌سری ملاحظات بود، وارد شورای مرکزی انجمن دانشگاه تهران نشدم و فعالیت من در سطح دانشکده باقی ماند. می‌خواهم بگویم اینطور نبود که از سیاست دور باشم ولی ترجیحم این بود که حداقل با چراغ خاموش حرکت کنم و خیلی حضور سیاسی نداشته باشم.

*پوستر پخش می‌کردیم و با مردم صحبت می‌کردیم. من کاملا فعال بودم ولی به بچه‌ها نمی‌گفتیم. فقط مسئولان بخش‌هایی که بودند من را می‌شناختند و رفقایی که داشتم. حتی از بچه‌های مشارکت (چون ستاد نسیم وابسته به مشارکت بود) عملا هیچ کدام من را نمی‌شناختند. این به دلایل امنیتی بود.

*من ۸ سالم بود که کمپین ۷۶ شروع شد و من از ۸ سالگی تقریبا هیچ‌وقت نتوانستم در اجتماع، شخصیت خودم را داشته باشم. همیشه پسر فلانی بودم. اصلا روحیات من خیلی تحت تاثیر این فضا شکل گرفت. شاید به همین دلیل در اموری به شدت محافظه‌کار هستم چون همیشه باید حواسم می‌بود که قضاوت جامعه چیست و چه می‌شود.

*ماجرای من، ژن خوب نبود. به هر حال یک پدری از پسرش خواسته بود در حلقه مشاورانش قرار بگیرد. چیز عجیبی نبود. در آن شورای مشاوران هیچ پولی رد و بدل نمی‌شد، تاثیرگذاری خاصی هم نداشتیم چون ما بعد از انتخابات ۹۲ وارد شورای مشاوران شدیم یعنی در فرایند انتخاب گزینه ریاست‌جمهوری نبودیم.

*هیچ وقت نمی‌توانم از زیر آن نام بیرون بیایم ولی فکر می‌کنم شخصیت خودم شکل می‌گیرد هر چند تا آخر عمرم هیچ وقت نسبت فامیلی‌ام کنار نخواهد رفت. من به راه‌های مختلفی فکر کرده بودم؛ اینکه می‌توانم محیط زندگی‌ام را عوض کنم یا در حوزه ای وارد شوم که اصلا ربطی به سیاست نداشته باشد و اصلا هدفم از  اینکه کامپیوتر خواندم این بود که می‌خواستم به فضای دیگری بروم.

*هیچ وقت از پدرم کسب تکلیف نکردم که من این کار را بکنم یا نکنم. همیشه تا اینجا در زمینه سیاسی، بنایم همین بوده و فکر هم می‌کنم همین بنا را ادامه ‌دهم ولی همیشه برای من مهم بوده که نظرشان در مورد کارهایی که می‌کنم چیست. مهم برای من این بوده که مخالفت جدی با این قضیه نداشته باشند. در مورد ورودم به شورای مرکزی از ایشان پرسیدم که نه تشویقم کردند و نه مخالفتی کردند.

*طبیعتا من در دنیای سیاست دو پله یکی کردم و این قابل کتمان نیست. مطمئنا به اعتبار اسم پدرم بود که توانستم این راه را جلو بیایم.
 
*در کل تاکید دارم که از موقعیتم استفاده ویژه‌ای نکنم. چارچوبی هم برای خودم تعیین کردم. اینکه مطلقا از موقعیتم استفاده مالی مستقیم نکنم؛ کما اینکه تا حالا این کار را نکرده‌ام و بنای من هم این است که نکنم. البته ممکن است اگر برای شغلی اقدام کنم، موقعیت خانوادگی من بدون اینکه من تلاشی کنم، به من کمک کند که نمی‌توانم جلوی آن را بگیرم. مثال می‌زنم. دو سه ماه پیش دانشگاه علمی کاربردی امتحان تعیین صلاحیت اساتید برگزار کرد. من بدون اینکه از هیچ راه غیرعادی بروم، در سایت سازمان سنجش ثبت نام کردم، امتحان هم دادم، قبول هم شدم ولی به خاطر نقص پرونده واقعی نتوانستم به مرحله مصاحبه بروم. هرچند من مسیر کاملا قانونی طی کردم ولی ممکن بود اگر به مصاحبه می‌رفتم، اسم پدر من و فامیلی من به من کمک کند. من واقعا نمی‌توانم این را هیچ کاری کنم. چون اصولا دنیا جای نابرابری است و این طبیعی است. البته طبیعی بودنش به معنای درست بودنش نیست. خیلی چیزها در دنیاست که طبیعی است ولی درست نیست. این نابرابری‌ها یکی از غلط‌ترین چیزهایی است که وجود دارد. برای همین سعی کردم که همیشه در مقابل این نابرابری بایستم چون معتقدم نابرابری‌ها از طریق برخورداران است که باید حل شود وگرنه نابرخورداران، طبیعی است که در مقابل نابرابری بایستند. درستش این است که من به عنوان آدمی که برخوردار بودم، مرد بودم، شیعه بودم، مقیم مرکز بودم، از خانواده مذهبی بودم، وابسته به خانواده حکومتی بودم و تقریبا همه تبعیضات به نفع من بودند، باید جلوی این تبعیض‌ها بایستم و نه کسی دیگر.
 
*عبارت «ژن خوب» تعبیر خیلی غلط و خیلی بدی بود. از نظر سیاسی حتی اگر آدمی به این اعتقاد داشته باشد (که البته به نظر من غلط است که اعتقاد داشته باشد) نباید این کلمه را بگوید چون این کلمه توهین‌آمیز است و مفهوم بسط داده‌شده آن می‌شود ژن برتر و نژادپرستی. یعنی اصلا نباید این حرف را زد، حرف بدی است به خودی خود.
واقعیت این است که در ایران سیستم شایسته‌پروری نیست. از این آدم‌هایی که تعدادشان خیلی زیاد است، در تلگرام دست به دست می‌شود، پسر فلانی، خواهرزاده فلانی، برادرزاده فلانی در فلان پست قرار گرفته، بدیهی نیست که اینها برای آن جایگاهی که رفتند ناشایست باشند ولی مشخص است دلیل رفتن آنها به احتمال زیاد، موقعیت خانوادگی آنهاست. خودم سعی کردم اگر مثل مثلا کنگره اول حزب اتحاد، موقعیتی بوده که به واسطه موقعیت خانوادگی‌ ام در آن شانسی دارم، حتما با معیارهای خودم هم، خودم را برای آن جایگاه شایسته بدانم. می‌دانم البته این هم نابرابری است. یعنی ادمی که در موقعیت من نباشد نمی‌تواند اینقدر در برج عاج بنشید و خودش در مورد خودش فکر کند که آیا شایسته فلان جا هست یا نه و خودش تصمیم بگیرد که بله من شایسته هم هستم و به آنجا برود! قبول دارم که همه اینها ناعادلانه و خیلی هم بد است. در حالت ایده‌آل هیچ‌کدام از اینها نباید وجود داشته باشد ولی واقعیت است. پس حداقل کاری که آدمی در موقعیت من باید بکند این است که منصفانه، فکر کند تا چه حد لیاقت آن جایگاه را دارد.
 
 ناگفته‌های پسر خاتمی از زندگی شخصی و سیاسی

*البته در بحث مالی به شدت حساس هستم و اصلا ورود نمی‌کنم. یعنی حتی اگر حس کنم که ممکن است مدیرعامل خوبی برای فلان بخش شستا باشم، مطمئنا هیچ وقت این را قبول نمی‌کنم. به خاطر اینکه این نابرابری خیلی نابرابری بزرگی است و خودش انواع دیگر نابرابری را بازتولید می‌کند. نابرابری فرزند کسی بودن و وابستگی خانوادگی به کسی داشتن، به خودی خود رفته‌رفته در نسل‌های بعدی خفیف خواهد شد.

*لحن تندی که در جامعه نسبت به آقازاده ها ایجاد شده که توهین و طعنه‌های زیادی هم دارد، اولا کاملا در جامعه نابرابری که تعداد زیادی آدم ناشایست به واسطه مسائل خانوادگی خود توانستند به جایی برسند طبیعی است و ثانیا در بلندمدت عکس‌العمل خوبی است. خیلی خوب است که آقازاده‌ها مرتب توسط جامعه رسانه‌ها و افکار عمومی گزیده شوند. چون خود من، همیشه سعی کردم که به خودم یادآوری کنم که چقدر از موقعیتی که الان دارم به خاطر خانواده من است.

*مادرم در همان مجموعه پاستور دفتر داشتند. حتی سربرگ دفتر همسر رئیس‌جمهور وجود داشت. ایشان حتی دیدارهای بین‌المللی داشتند. کار اصلی او این بود که نامه‌های مردمی که می‌آمد را بررسی و دسته‌بندی و رسیدگی می‌کرد. کارتابلش از نامه‌های مردمی پر بود. حالا یک‌سری درخواست کمک بود، یک‌سری هم بحث‌های اداری و این چیزها بود ولی در ساختمان قرمز مجموعه پاستور یک دفتر داشتند و کاملا فعالیت می‌کردند. حتی همان مقطع به همراه همسران اعضای کابینه یک موسسه خیریه تاسیس کردند؛ موسسه «به‌آفرین فردا» که هنوز هم از آن موقع این موسسه را دارند و فعال است. کارش هم توانمندسازی دختران بی‌بضاعت از نظر تحصیل است. بچه‌هایی که درس‌شان خوب بود را بورسیه می‌کردند در مدرسه و بعد در دانشگاه. تاسیس آن احتمالا برای سال ۷۸-۷۷ باید باشد. اسمش هم برگرفته از خیابان به‌آفرین بود که ستاد مرکزی سال ۷۶ بود. بنابراین فعالیت اجتماعی دارند. ایشان سفرهای خارجی به تنهایی انجام دادند، به مالزی و چند کشور دیگر رفتند. تحصیلات ایشان دیپلم بود. مثل هم‌نسلان خودشان که کمتر تحصیلات دانشگاهی داشتند. البته اینکه از خانواده سنتی بودند، احتمالا موثر بوده در اینکه تحصیلات دانشگاهی نداشتند چون ایشان بالاخره روحانی‌زاده بودند و هر دو طرفشان همه مرجع و روحانی بودند. مادرم متولد ۲۹ است. سال ۴۷ در موقعیت دانشگاه‌رفتن بود. درسش هم خوب بوده اما خیلی طبیعی است که یک دختر در آن دوره از خانواده مذهبی، این محیط برایش فراهم نباشد که بتواند تحصیلات دانشگاهی داشته باشد. کنشگر سیاسی هیچ‌وقت نبودند وگرنه نگاه سیاسی دارند. اخبار را خیلی جدی دنبال می‌کنند. روزنامه‌ها را خیلی جدی می‌خوانند اما هیچ وقت عضو حزبی نبودند. حتی در ستاد انتخاباتی سال ۷۶ پدرم، خواهر بزرگ من فعال بود ولی مادرم هیچ وقت در ستادها هم حضور نداشت ولی فهم و دید سیاسی دارند. اما همانطور که گفتم مادرم سیاسی نیست. مهم‌ترین مخالف فعالیت سیاسی من و حتی تغییر رشته من از علوم فنی و ریاضی به سمت علوم انسانی، مادرم بود. می گفت ما یک سیاستمدار در خانواده‌مان داریم برای هفت پشتمان بس است.

*مادرم خیلی مخالف کاندیداتوری پدر بودند. البته آن دو دوره که من خیلی کم‌سن بودم ولی سال ۸۸ که بحث کاندیداتوری دوباره مطرح شدما همه به شدت مخالف بودیم و نزدیک به یک ماهی که کاندیدا بودند یعنی از بهمن که اعلام کاندیداتوری کردند تا اسفند که مهندس موسوی آمد و انصراف دادند، واقعا خیلی روزهای بدی بود. یعنی از نظر روحی خانواده ما خیلی در فشار بود. واقعا هیچ کدام دوست نداشتیم که این اتفاق بیفتد چون آن هشت سال خیلی تجربه تلخی بود. ممکن است از بیرون خیلی تجربه خوشایندی باشد ولی واقعا تجربه آزاردهنده‌ای بود. فضای عصبی که حاکم می‌شد، تنش‌هایی که وجود داشت، طبیعتا در خانه می‌آمدند.

*من پدرم را تقریبا نمی‌دیدم. گاهی می‌شد یک هفته تا جمعه بعد او را نبینم. برای همین در آن مدت، اتفاقا رابطه عاطفی خیلی عمیقی هم نتوانسته بودم با پدرم برقرار کنم، برای اینکه هم را نمی‌دیدیم و ارتباطی نمی‌توانستیم داشته باشیم. من ۹ سالم بود که ریاست جمهوری بابا شروع شد و ۱۷ سالم بود که تمام شد. درست در دوره بلوغ و نوجوانی‌ام بود. البته بعدش خیلی رابطه ما عمیق شد. در خانه فقط من و مادرم بودیم. علاقه‌مندی‌های سیاسی من هم بود، می‌توانستیم با هم دیالوگ برقرار کنیم. اینها مسائل عاطفی است که از منظر یک فرزند می‌دیدم ولی اعصاب خردی‌ها، کمردردها و خیلی چیزهایی که نمی‌شود گفت از آن ایام روزهای تلخی در ذهن من ساخته.

*پدرم واقعا تنها شده بود. هر چند به عنوان یک سیاستمداری که رابطه پدر فرزندی را کنار می‌گذارد، ممکن است که بگویم رییس‌جمهور خیلی بهتر از این می‌توانست عمل کند یا می‌توانست جور دیگر برخورد کند یا اینکه نه ولی می‌خواهم بگویم متعصبانه برخورد نمی‌کنم که بگویم وای چقدر پدرم مظلوم بود و تنها مانده بود. شاید حقش بود به عنوان یک فعال سیاسی. یک فعال سیاسی ممکن است اشتباهاتی کند که منزوی شود ولی به عنوان فرزند که حالت عاطفی داشت واقعا دوره سختی بود.
 
*چیزی که من قبول ندارم اما خیلی‌ها در نقد سیدمحمدخاتمی می‌گویند که مصمم‌بودن یک رهبر سیاسی را ندارد ناشی از مشورت‌پذیری است. اصولا آدمی خیلی مصمم است که خیلی مشورت‌پذیر نیست چون گوش می‌کند و برایش مهم است نظرات دیگران چیست. البته من همین الان می‌توانم نقدهایی که به او دارم را لیست کنم. یعنی اینطور نیست که من این آدم را بپرستم و بگویم بی‌نقص است. نه، به نظرم خیلی جاها می‌توانست بهتر عمل کند.
 
*جدای از اینکه اصلا وارد این بحث نمی‌شوم که آیا وقتی به دماوند رفت و رای داد، تصمیم درستی گرفت که رای داد یا تصمیم غلطی گرفت، این را می‌توانم بگویم که نحوه انجامش حتما غلط بود. در این لحظه در شهریور ۹۶ با دانشی که من دارم، با  مطالعاتی که دارم، با کار سیاسی که کردم، می‌گویم که نحوه اجرای تصمیم پدرم برای رای در انتخابات مجلس نهم غلط بود. حتی اگر خود آن عمل رای‌دادن عمل درستی بوده باشد، فرایندی که از سه چهار ماه قبلش شروع شد تا به روز انتخابات رسید، روند غلطی بود. در این مقطع این را مطمئن هستم.
ناگفته‌های پسر خاتمی از زندگی شخصی و سیاسی

 

*یک مورد همان نحوه رای‌دادن در دماوند بود. سوای اینکه خود رای‌دادن در دماوند درست بود یا نه. نحوه فرایند سه چهار ماهه منجر به آن به نظر من غلط بود. یعنی باید جور دیگری این فرایند طی می‌شد. اینکه جای پرتی بود، ممکن است خودش پیام سیاسی داشته باشد و اساسا هم سیدمحمد خاتمی نمی‌تواند کار یواشکی انجام دهد. منظورم فضایی است که در جامعه ایجاد شده بود. البته ایشان هیچ وقت نگفته بود که رای نخواهد داد ولی تصور جامعه این بود که رای نخواهد داد. در آن مقطع، با این کار اعتماد یک‌سری سلب شد چون تصورشان این نبود. به نظرم اگر بنا بر رای‌دادن بود که حالا کار ندارم که کار درست یا غلطی بوده، لازم بود که اعتماد آدم‌هایی که به او علاقه‌مند هستند را حفظ کند. تاکید می‌کنم هیچ وقت نمی‌توانید پیدا کنید که سیدمحمد خاتمی در فلان جا گفته که من رای نخواهم داد ولی این تصور ایجاد شده بود. اگر می‌خواست رای دهد نباید می‌گذاشت این تصور ایجاد شود.

*در دوره اصلاحات هم به نظرم می‌شد جاهایی به نحو دیگری عمل کرد. باز ممکن است نهایتا تصمیمش را تایید کنم اما فرایند را ممکن است خیلی وقت‌ها نقد داشته باشم. مثلا فرایندی که بر سر طرح لوایح دوقلو طی شد فرایند غلطی بود. یعنی یا محکم باید می‌ایستاد و می‌گفت که استعفا نخواهم داد یا اگر می‌گفت که استعفا می‌دهم، استعفا می‌داد. ببینید، من نمی‌گویم که باید استعفا می‌داد. می گویم نباید می‌گفت که استعفا می‌دهم و بعد استعفا نمی‌داد. مورد دیگر سخنان او در دانشگاه تهران، در سال ۸۳ بود. درست است که کلیت ماجرا یکی از نقاط قابل افتخار دوره اصلاحات می‌تواند باشد که یک‌سری دانشجویی که به جای خاصی هم وصل نیستند، سر رئیس‌جمهور فریاد می‌زنند، توهین می‌کنند و هیچ اتفاقی هم برای آنها نمی‌افتد ولی در آن جلسه، تندی‌هایی کردند که نباید می‌کردند. در آن جلسه جملاتی گفتند که نباید می‌گفتند. حتی این جمله تاریخی که همه خیلی دوست دارند و به عنوان یک دید و فراست عجیبی از طرف سیدمحمد خاتمی به آن نگاه می‌کنند هم درست نبود. اینکه او در آن سخنرانی گفت که بعد از من کسانی خواهند آمد که طور دیگری عمل خواهند کرد، این جواب قابل قبولی از یک رئیس‌جمهور آن هم بعد از ۸ سال نیست. وقتی شما به رئیس‌جمهوری می‌گویید چرا کار نکردید، او باید دفاع کند که من این کار را کردم یا بگوید چرا نگذاشتند کار کنم یا چرا نخواستند کار کنم یا هر دلیل دیگری.
بالاخره باید از خودش دفاع کند. اینکه چون بعدی‌هایی خواهند بود که بدتر از من هستند، دلیل خوب‌بودن من نیست. مشخصا رئیس جمهور به عنوان عالی‌ترین مقام اجرایی کشور، باید پاسخگو باشد و جواب اینکه چرا کاری نکردی، این نیست که بعد از من کسانی خواهند آمد که عمل خواهند کرد و شما نتیجه عملشان را خواهید دید. این جواب درستی نیست از یک رئیس‌جمهور؛ هر چند خیلی جمله نوستالژیکی است و اصلاح‌طلبان ممکن است خیلی دوستش داشته باشند. می‌شود از این دست موارد نمونه‌های دیگری هم عنوان کرد.
 
 ناگفته‌های پسر خاتمی از زندگی شخصی و سیاسی
 
*یک پای ائتلاف اصلاح‌طلبان، دولت است. یعنی آقای روحانی و همه قول‌هایی که داد، آقای روحانی و همه عملکردش و اینکه به هر حال ما اصلاح‌طلبان به عنوان بزرگ‌ترین حامی ایشان، سهیم هستیم در همه ناکامی‌هایی که ممکن است داشته باشد یا قول‌هایی که به آنها عمل نکند. این رابطه باز در ۹۴ و مجلس تشدید شد با وجود آقای لاریجانی و با وجود روابطی که دولت با اصولگرایان میانه برقرار کرد. تا جایی که خیلی از اصلاح‌طلبان بعد از تشکیل مجلس احساس کردند از دولت رودست خوردند ...

*آقای روحانی، منتخب اصلاح‌طلبان است. نمی‌گویم تنها کسی که آقای روحانی را رئیس‌جمهور کرد، اصلاح‌طلبان بودند. همانطور که نمی‌گویم تنها کسی که آقای روحانی را رئیس‌جمهور کرد، اهل سنت بود. همانطور که نمی‌گویم تنها کسی که آقای روحانی را رئیس‌جمهور کرد، بخش اصولگرایان میانه مثل آقای لاریجانی بود. هیچ کدام از اینها نمی‌گویم به تنهایی این کار را کردند. هر چند معتقدم که باری که اهل سنت و اصلاح‌طلبان کشیدند بیشتر از باری بود که آقای لاریجانی و اصولگرایان میانه‌رو کشیدند ولی آقای روحانی منتخب اصلاح‌طلبان است. طبیعی است که ما از منتخبمان مطالبه داشته باشیم.
 
*این اصلا خوب نیست که سه تن از معاونان آقای نجفی، اگر اشتباه نکنم، بالای ۶۵ سالشان است. اینکه اصلاح‌طلبان در سال ۱۴۰۸، جوانی ندارند که رئیس جمهور نه، وزیر نه، دست کم معاون وزیر بشود ندارند، این یعنی مرگ طبیعی اصلاح‌طلبی. البته اصلاح‌طلبی به معنای پارلمانتاریستی آن وگرنه اصلاح‌طلبی جامعه‌محور، همیشه هست.

 
 ناگفته‌های پسر خاتمی از زندگی شخصی و سیاسی

 
حسن روحانی شبکه های اجتماعی رئیس دولت اصلاحات سیدمحمد خاتمی سیدعماد خاتمی اصلاحات
نظرات خوانندگان
  • ناشناس
    پاسخ

    اقای سید عماد حرف مادر رو گوش کن و سیاسی نباش، اگر هم خواستی وارد این عرصه شوی راستگو و شجاع باش نه مثل خیلی ها که همیشه حقیقت رو فدای مصلحت کردند و ملتی رو به عزا نشوندند

ارسال نظر

آخرین اخبار

پربیننده ترین