کد خبر: 26026 A

درددل‌های یک نقاش سینمایی / محمدهادی فدوی: سینما جای من نبود

درددل‌های یک نقاش سینمایی / محمدهادی فدوی: سینما جای من نبود

یک هنرمند نقاش، درباره دوره حضورش به عنوان طراح صحنه در سینما و تلویزیون ایران سخن گفت و توضیح داد خلوتی را که نیاز اولیه هنرمند نقاش است در سینما نیافته است.

ایران آرت: محمدهادی فدوی متولد سال 1338 در شهر اراک است و سال‌هاست به فعالیت در زمینه نقاشی و طراحی صحنه و لباس سینما و تلویزیون مشغول است. علاوه بر این او یک کوهنورد حرفه‌ای است که به عنوان مربی در فدراسیون کوه‌نوردی ایران نیز حضور داشته است. فدوی علاوه بر حضور در نمایشگاه‌های گروهی و انفرادی در داخل کشور، در آرت اکسپو پکن 2010، نمایشگاه جنوا ایتالیا 2015 و... شرکت داشته است. هنرمند با این هنرمند به بهانه نمایشگاه اخیرش در آرت سنتر باغ با عنوان «اسب‌های بی‌سوار»  گفت‌و‌گو کرده است.

* تحصیلات من مربوط به رشته ادبیات فارسی است. اوایل انقلاب به خاطر انقلاب فرهنگی نتوانستم به دانشگاه بروم و خودم به طور خودجوش به دنبال کار رفتم و در زمینه‌های مختلفی کار کردم. حدود ۲۰ سال در سینما کار طراحی صحنه و لباس انجام دادم. از همان ابتدا خیلی به سینما علاقه داشتم ولی الآن پس از ۲۰ سال کار کردن فهمیده‌ام که سینما جای من نیست. جای من یک هنر انفرادی است به نام نقاشی. البته روحیه کار گروهی در من وجود دارد منتها تحمل رفتار گروه‌هایی که عامل اصلی‌شان اقتصاد است را ندارم. در آخر راه خودم را در نقاشی پیدا کردم. احساس می‌کنم جایگاه من این‌جاست و خداراشکر تا الآن هم بد نبوده است.

* از روی ضرورت و ناچاری وارد سینما شدم. من نقاشی بلد بودم و به همین خاطر یکی از طراحان صحنه با نام احمد ساکت من را به یک پروژه‌ای به نام "گالری ۹" دعوت کرد که در آن پروژه کار زیادی در زمینه نقاشی وجود داشت. سریال "گالری ۹" به کارگردانی غلامرضا رمضانی اولین فعالیت من در حوزه تصویر بود که لوکیشنش آن هم موزه هنرهای معاصر تهران بود. چون کار نداشتم مجبور بودم در سینما کار طراحی صحنه و لباس انجام بدهم. در یکی دو فیلم هم دستیاری کردم ولی بعد به‌عنوان طراح صحنه و لباس کار کردم. الآن هم عضو انجمن طراحان صحنه و لباس خانه سینما و هم عضو انجمن نقاشان ایران هستم.

* کارهای عباس کیارستمی و امیر نادری را دنبال می‌کردم. خیلی برایم مهم بود که یک نقاش مثل مانی پتگر توانسته طراحی صحنه فیلم "آب، باد، خاک" را انجام بدهد. یا مثلاً خود آقای کیارستمی هم نقاش بود که توانست طراحی "خانه دوست کجاست" را به آن خوبی انجام بدهد. بعدها با تارکوفسکی، سرگئی پاراجانف و آندری وایدا آشنا شدم و آن‌ها هم تأثیر زیادی روی من گذاشتند. در دهه ۶۰ با وجود اینکه مسائل سیاسی دردآور بود ولی وضعیت هنر در کشور خیلی خوب بود. به نظرم دهه ۶۰ هنری‌ترین دوران سینمای ایران بود. من از آن موقع به سینما علاقه‌مند شدم منتها علاقه من از بیرون بود. وقتی اولین دستیاری خودم را در سینما انجام دادم احساس کردم توانایی فعالیت در زمینه طراحی صحنه و لباس را هم دارم. اولین بار سال ۸۱ در سریال "دریایی‌ها" به کارگردانی آقای سیروس مقدم توانستم به صورت حرفه‌ای کار طراحی صحنه و لباس انجام بدهم. اما سینما کار سخت و طاقت‌فرسایی است و مسائل حاشیه ای در آن وجود دارد که با روحیات من سازگار نیست، بنابراین تصمیم گرفتم که دیگر در این زمینه فعالیت نکنم.

* باید در سخت‌ترین شرایط زندگی به یک کار هنری پناه ببرید که در تنهایی انجامش بدهید. یک شاعر در تنهایی خود شعر می‌گوید و برآیند ذهنیت خودش در یک شرایط خاص را می‌گوید. این یک واقعیت است که نقاشی تمام فشارهای اطراف را از روی من برمی‌دارد. ما حدود یک ماه در سخت‌ترین شرایط کاری در جنوب کار می‌کردیم که در این شرایط نقاشی یار تنهایی من بود و زندگی را برایم قابل تحمل‌ می‌کرد. من خیلی مدیون نقاشی هستم. الآن می‌توانم به جرأت بگویم که در نقاشی توانسته‌‌ام به سبکی برسم که در جهان نمونه است و در همه کشورها از آن استقبال می‌کنند چون کار اورجینال و تکی است.

* هر آن‌چه که روی دیوار دیده می‌شود باید در راستای داستان باشد ولی متأسفانه ۹۰ درصد کارهای ما بر مبنای توانایی‌ مالی است. مثلاً ناگهان فیلمبردار می‌گوید دیوار خالی است، یک گلدان یا یک تابلو بگذارید تا پر شود. بنابرابن تابلویی که آن‌جا گذاشته می‌شود، یکی از دم‌دستی‌ترین تابلوهای جهان است چون هیچ بیانی ندارد و فقط قرار است دیوار را پر کند. ما در آثار فیلمسازان بزرگی مثل تارکوفسکی می‌بینیم که هر فریم از اثر در راستای اهداف ذهنیت کارگردان طراحی شده است. حتی آن برگ و علفی که می‌بینیم هم از قبل طراحی شده و خیلی دقیق روی آن‌ برنامه‌ریزی شده است، ولی در فیلم‌های ایرانی همه چیز در حد بضاعت ‌ما شکل می‌گیرد در حالی که ایده‌های خیلی خوبی داریم.

* نقاشی در طراحی صحنه و به خصوص در طراحی لباس خیلی مؤثر است. انگلیسی‌ها به لحاظ طراحی صحنه بی‌نظیر هستند چون می‌دانند چه‌کار می‌کنند. آن‌ها در یک فیلم می‌توانند ما را به قرن ۱۹ میلادی ببرند ولی ما نمی‌توانیم این کار را انجام بدهیم. ما دو ضعف مهم داریم؛ یکی ضعف مالی است و دیگری این است که کارهای ما باری به هر جهت است. ما به کارگردان‌ها می‌گوییم اگر می‌خواهید یک فیلم در مورد دهه ۲۰ بسازید، باید مثل مرحوم علی حاتمی بروید و برایش فضا ایجاد کنید.

* نقاشی را از کودکی شروع کردم و تحت ‌تأثیر خیلی از نقاشان بزرگ مثل پل سزان و ون‌گوگ بودم. شاید در شهر اراک اولین نفری باشم که از همان بچگی دنبال این حرفه رفتم. هادی هزاوه‌ای و ابوالقاسم سعیدی نیز هنرمندان بی‌نظیر اراک هستند اما آن‌ها در خارج از این شهر فعالیت می‌کردند، ولی من در همان محوطه اراک ادای ون‌گوگ را در می‌آوردم. در کوله پشتی‌ام رنگ و سه‌پایه می‌گذاشتم و می‌رفتم در طبیعت می‌نشستم و مناظر را نقاشی می‌کردم.‌ در زمینه پرتره هم سفارش می‌گرفتم و کار می‌کردم. در سال‌های 60 و 61 در جبهه غرب سرباز بودم و آن‌جا در سنگر نقاشی پرتره می‌کشیدم.

* گرایش من به سمت مینیاتور از زمانی آغاز شد که می‌دیدم مینیاتورها به نوعی دارند درجا می‌زنند و خودشان را تکرار می‌کنند. تصمیم گرفتم کارها را بزرگ کنم و اسب را وارد کنم تا ببینیم چطور می‌شود. بعد دیدم به اسب‌ها می‌توانم زندگی بدهم. به همین خاطر در کتاب‌ها گشتم و اسب‌های مینیاتوری خودمان را پیدا کردم. بعد لگام‌شان را برداشتم و آزادشان کردم ولی زین‌ها را چون رنگ داشتند، نگه داشتم. اسب‌ها انگار بی‌سوار هستند اما گاهی که آدم‌های مینیاتوری حضور دارند، سر اسب‌ها در کنار مینیاتورها آرام می‌گیرد.

* وارد کردن انسان یک نوع بیانیه به کار می‌دهد. یعنی یا اثر را خیلی تلخ می‌کند و یا خیلی شاد. من احساس می‌کنم حضور انسان معنای تابلو را سنگین می‌کند، در صورتی‌که من نمی‌خواهم این‌طور باشد و معتقدم یک اثر هنری باید زیبا باشد تا زیبایی‌ آن شما را جذب کند و شما با آن درگیری عاطفی پیدا کنید. ما فقط می‌خواهیم سیاسی حرف بزنیم و بیانیه بدهیم، در صورتی‌که به نظرم کار نقاش بیانیه دادن نیست. نقاش باید جامعه را تلطیف کند تا کمی خنده و تبسم به لب‌‌های آدم‌ها بیاید. الآن هم آدم‌ها با تبسم می‌آیند کارهای من را می‌بینند. آثار من کاریکاتور نیستند ولی معمولاً مخاطبان آن‌ها را با تبسم و لبخند می‌بینند چون من دارم برای آدم‌ها از خاطره‌های قومی‌شان حرف می‌زنم. رنگ‌ها و فضاهایی را انتخاب می‌کنم که یادآور خاطره قومی ایرانی‌ها است. من فکر می‌کردم فقط در ایران این‌گونه است ولی در پرتغال و چین نیز همین لبخند روی لب مردم بود و آثاری به فروش رفتند که تم ایرانی داشتند.

* معتقدم نجات دادن یک ماهی ارزش والاتری از این دارد که در یک عکس یا نقاشی به دنیا بگوییم این ماهی مُرد. مگر آن بچه سوری نبود که عکس پیکرش در کنار دریا همه جا پخش شد، آن بچه دل کدام سیاست‌مدار را سوزاند؟ من نمی‌خواهم حرف تلخ بزنم و قصدم تلطیف روح انسان‌ها است. می‌خواهم بگویم این جهان زیبایی هم دارد.

* اصلاً دوست ندارم که مردم پس از مرگم بگویند او از جامعه‌اش جلوتر بود. ما الآن داریم زندگی می‌کنیم و زندگی را فقط یک‌بار به آدم می‌دهند. بنابراین باید به طور صحیح و شرافتمندانه از زندگی استفاده کنیم. مسئله شرافت خیلی برای انسان مهم است. به نظرم این بحث‌های روشنفکری برای جامعه ما آفت است.‌ من فکر می‌کنم همه باید کار کنند و این کار برای همه آدم‌های جهان جا دارد.

 

 

آرت سنتر باغ محمدهادی فدوی
ارسال نظر

آخرین اخبار

پربیننده ترین