کد خبر: 43968 A

پرفورمنس کم‌نظیر ادبیات و هنر ایران برای شهید نوجوان نان

پرفورمنس کم‌نظیر ادبیات و هنر ایران برای شهید نوجوان نان

تراژدی کول‌بر چهارده‌ساله، پای حماسه‌های شاعرانی چون نظامی، وحشی بافقی و فردوسی و حتی نقاشی‌های سبک باروک از ایتالیا را به مرثیه‌‌سرایی‌های امروز کشانده است

sdv

ایران‌آرت، صابر محمدی: پرسش اصلی عجالتا این است که ما چطور هنوز سر پا هستیم؟ در جنوب، فاضلاب از پایه‌های کتابخانه‌ خانه آقای شاعر بالا رفته و ویدیوی اشک‌ریختن‌هایش جان آدم را به آتش می‌کشد... در غرب، پیکر یخ‌بسته کول‌بری چهارده‌ساله، به سان تصاویر اساطیری و نقاشی‌های عصر باروک با مشتی گره‌کرده دست‌به‌دست می‌شود و خودمان این‌جا در تهران، از سرب و گوگرد کام می‌گیریم و چندین و چند تصویر دیگر... اما چطور است که متلاشی نمی‌شویم؟ این همه تصاویر عذاب این روزها، چرا ما را از پا نمی‌اندازد؟ روزی، سوزان سانتاگ، فیلسوف و عکس‌پژوه محبوب ما ایرانی‌ها هشدار داده بود ماجرا به جایی می‌رسد که ما از تماشای عکس‌های عذاب ککمان هم نمی‌گزد. ما، حالا، دقیقا بر سر همان پیچ تاریخی عجیب ایستاده‌ایم که خانم سانتاگ می‌گفت؛ ما داغ و کرخت شده‌ایم.

 

بگذارید همین ابتدا بگویم که آمارها دست کم درباره سال‌های 1392 تا 1396 از کشته‌شدن 212 کولبر خبر می‌‌دهند؛ برخی‌شان با شلیک مستقیم، برخی مثل فرهاد و آزاد زیر شلاق سرما و بوران برف و برخی هم خودکشی پس از ضبط اموال... ما حالا آن‌ها را فراموش کرده‌ایم و حتی درام پرسوز و پردامنه فرهاد و آزاد خسروی هم نام آن‌ها را بر سر زبان‌ها نینداخته است. از صبحِ شب یلدا که پیکر فرهاد، کولبر چهارده‌ساله مریوانی پس از سه روز جست‌وجو در دورترین قله‌های ژالانه زیر برف‌های نخستین روز زمستان امسال پیدا شد، او و تصویر تکان‌دهنده‌اش با آن مشت‌های گره‌کرده، شد واقعیت تلخی که انگار از فرط اغراق این‌قدر دراماتیک از آب درآمده باشد. می‌گویند فرهاد، برای این‌که برادرش آزاد از سرما نمیرد لباس از تن کنده و بر تن او پوشانده هر چند که سوز سرما کار هر دو برادر را در نهایت به احوال‌پرسی دردناک با مرگ کشانده. اغراقی در کار نیست؛ این قصه، با این زیرساختِ سفت و سخت قهرمانی‌اش و آن روساخت عجیب مشت‌های گره‌ کرده، عین واقعیت است. یکی از داستان‌نویس‌های جوان نوشته: «می‌بینید! این روزها، قصه‌های این دیار هیچ فرق ندارد با غم‌انگیزترین قصه‌های قدیم... همان‌ها که قبلا اغراق‌آمیز بودند و حالا عین واقعیت‌اند». مجتبا هوشیار محبوب دردنامه‌اش را با دو خطاب هولناک به پایان رسانده: «تو شرم می‌کردی مرگ! تو شرم می‌کردی ژالانه!»

می‌خواهیم پی همین ماجرا را بگیریم؛ همین که مجتبا هوشیار محبوب از آن به انطباق اغراق‌آمیزترین قصه‌های قدیم و واقعیت‌های موجود جدید نقب زده است. چه شد که قصه فرهاد با همه کهن‌الگوهای دراماتیک و حماسی‌اش شد قصه امروز ما؟

در این مسیر، پای ادبیات هم وسط کشیده شده است؛ پای نظامی گنجوی با «خسرو و شیرین» و وحشی بافقی با «شیرین و فرهاد»، پای عباس معروفی با «پیکر فرهاد» و پای فردوسی با نوش‌داروی معروفش. و پای هنر هم؛ مریوانی‌ها با پرفرورمنس شاهکارشان در تشییع پیکر فرهاد و صالح تسبیحی با کولاژ فوق‌العاده‌اش از تصویر نوجوان کُرد و دو نقاشی از کاراواجو.

سوگ فرهاد، همه‌گیر شده است؛ از هر زبان و با هر زبان.

 

با حضور وحشی بافقی

فرهاد کوه‌کن، فرهاد کولبر

علاوه بر وجوه غنی دراماتیک داستان فرهاد خسروی و برادرش آزاد، نام دو برادر نیز به شهره‌شدن قصه‌شان کمک کرده است؛ فرکش را بکنید پیکر فرهاد را در کوه پیدا کرده‌اند به وقت کولبری. حالا این سه کلیدواژه یعنی «فرهاد»، «کوه» و نیز «خسرو» از نام خانوادگی‌اش را در نظر بگیرید... این‌ها شما را یکراست به کدام قصه کهن ایرانیان رهنمون می‌کند؟ انگار همه عناصر برای انطباق حماسه فرهاد کولبر با فرهاد کوهکن، به صورت تصادفی اما کاملا دقیق، چیده شده است. همین سبب شده که در مرثیه‌هایی که در این دو سه روز برای فرهاد نوشته شده بارها پای «خسرو و شیرین» نظامی گنجوی و «شیرین و فرهاد» وحشی بافقی به میان آید. آن فرهاد کوه می‌کند برای قصر شیرین و این فرهاد، راه بر کوه می‌زد برای نان.

راستی، کهن‌الگوهای حماسه در حال احضار به عصر حاضر هستند تا چه بلایی سر ما بیاورند؟

 

با حضور «پرفورمنس نان» و «پیکر فرهاد»

عجب نمایش بی‌نقصی!

16839_1010364370_660_371

پرده دوم، تشییع پرشکوه پیکر فرهاد بود در مریوان. مردم با تکه‌های نان به دست، شهید نان را روی دست می‌بردند تا پس از سه روز هم‌آغوشی‌اش با برف، به تن خاک بسپارند. عجب پرفرومنس شاهکاری! عجب تجانسی... . طراحی صحنه، دقیق و به‌جاست؛ عجب نمایش بی‌نقصی. آن‌ها با زبان فرهاد به استقبالش آمده‌اند؛ عجب تباینِ پرمعنایی.

0003397_-

شاید یکی از آن‌ها از آیین تشییع که به گرمای خانه‌اش بازگشت، رمان «پیکر فرهاد» عباس معروفی را باز کند و برای خودش از کولبری خیالین بخواند که گویی آن‌جا زیر برف‌های ژالانه دور از چشم ما سال‌ها زنده مانده و حالا به گریه نشسته باشد: «می‌شنیدم که مردی شصت سال بعد، در نیمه‌شب‌ها‌ی تاریک در تنهایی گریه می‌کرد و هیچ پناهی نداشت. آن مرد شما بودید. اما من کجا بودم؟ به تصویر من چشم می‌دوختید که شاید برخیزم و در کنارتان آرام بگیرم یا آرام بگیرید. سر بر شانه همدیگر بگذاریم و اشک بریزیم. با دست‌های فرو افتاده و رخوت خواب‌آوری که از پس آن همه خستگی به سراغ آدم می‌آید به همدیگر پناه بیاوریم... نمی‌دانم آیا می توانستم؟»

 

با حضور نظامی گنجوی

تمدید شب سیاه

شب یلدا، پای دست‌به‌دست‌شدن تصویر پیکر فرهاد صبح شد. یکی از روزنامه‌‌های صبح تهران، فردای واقعه از قول نظامی گنجوی که روزگاری سروده بود «پایان شب سیه سپید است»، تیتر زد: «پایان شب سیه تمدید شد». جای همه چیز عوض شده است؛ تراژیک‌ترین تیتر این روزها در یک صفحه طنز از مطبوعات ما.

 

با حضور فردوسی و اسحاق جهانگیری

نوش‌دارو پس از مرگ فرهاد

خب حالا نوبت مسوولان بود؛ همان‌ها که این روزها مردم مدام دعوتشان می‌کنند به صحنه واپسین نفس‌هایی که فرهاد خسروی در گردنه‌های «ته ته» کشید. به کمی‌ آن‌سوتر از صحنه، جایی که آزاد، برادرش، نای رساندن خود به بالین فرهاد نداشت و مرگ قرار بود با کمی تاخیر، نفس‌های به‌شماره‌افتاده او را نیز برای همیشه در سینه کُردش حبس کند. مردم مدام به آن‌ها می‌گویند در این لحظات کجا بودید؟

یکی‌شان را ما پیدا کرده‌ایم... البته نه در آن لحظه‌ها، بلکه روزها پس از یخ‌بستن آن نفس‌ها. یکی از رسانه‌‌ها به شاهنامه فردوسی متوسل شده و تیتر زده: «نوش‌داروی اسحاق پس‌از مرگ فرهاد و آزاد» و نوشته: «اسحاق جهانگیری، معاون اول رئیس‌جمهوری، درگذشت آزاد و فرهاد خسروی، کول‌برهای ۱۷ و ۱۴ساله را به خانواده آنان و مردم مریوان تسلیت گفته و از استان‌دار کردستان خواسته به وضع معیشتی خانواده این دو نوجوان رسیدگی کند».

نه، انگار دوباره باید بنویسم: عجب پرفورمنس شاهکاری! عجب تجانسی!  عجب نمایش بی‌نقصی!

 

با حضور کاراماجو و صالح تسبیحی

مشت؛ نمونه اندام منجمد

دو فریم عکس، همه کار کرد با یلدای ما؛ تنِ یخ‌بسته فرهاد در آغوش سرباز گریان و دیگری تصویری از مشت گره‌کرده‌اش.

صالح تسبیحی که او را به هنر تصویرسازی می‌شناسیم، پای کاراواجوی ایتالیایی را هم وسط این دو تصویر کشیده است؛ نقاش قرن شانزده میلادی. او نوشته: «عکس، آشنای صبحِ شبِ یلداست. مشتبه به سوختنی‌ترین نقاشی‌های کُتب مقدس، و یادآورنده‌ مصائب قدیسین. عکس را با دو تا از نقاشی‌های کاراواجو ترکیب کرده‌ام».

نتیجه کار درخشان او را ببینید؛

این، یکی از دو فریم عکسی که خبرگزاری ایرنا از کشف جسد فرهاد خسروی منتشر کرد:

photo_۲۰۱۹-۱۲-۲۴_۲۰-۲۵-۳۹ (2)

 

این هم دو نقاشی که تسبیحی تصویر کولبر نوجوان را به آن‌ها ارجاع داده:

photo_۲۰۱۹-۱۲-۲۴_۲۰-۲۵-۳۹ (3)

photo_۲۰۱۹-۱۲-۲۴_۲۰-۲۵-۴۰

و این هم نتیجه کارش:

photo_۲۰۱۹-۱۲-۲۴_۲۰-۲۵-۳۹

صالح تسبیحی فردوسی صابر محمدی کولبران کاراواجو عباس معروفی نظامی گنجوی کولبر وحشی بافقی فرهاد خسروی کولبری
ارسال نظر

آخرین اخبار

پربیننده ترین