کد خبر: 6061 A

چهار سکانس از یک فیلم منزوی (قسمت آخر)

شعرخوانی قاچاقی منزوی در شهر خودش

شعرخوانی قاچاقی منزوی در شهر خودش

چند دقیقه از آمدن منزوی نگذشته بود که اولین یادداشت ها به دست من رسید. هر کدام با ادبیات متفاوتی نوشته بودند که نباید منزوی را برای شعر خواندن دعوت کنم.

ایران آرت، غلامرضا طریقیآن وقت ها هنوز نمی شد نام منزوی را در اداره ارشاد برد. اواخر دهه هفتاد بود که فضا عوض شد و ادارات دولتی هم کم کم به بزرگی منزوی اعتراف کردند. در سال های میانی دهه هفتاد هم هنوز نام بردن از منزوی و دیده شدن با او نقطه ضعف محسوب می شد.نمی توانستیم برای برنامه های ارشاد دعوتش کنیم.

آن وقت ها من و علیرضا بازرگان در هفته نامه " پیام زنجان" کار می کردیم و در کنار اداره صفحه های فرهنگی و ادبی، جلسات شعری هم در دفتر هفته نامه برگزار می کردیم. یک بار با همراهی مسئولان نشریه تصمیم گرفتیم یک شب شعر برگزار کنیم. این شب شعر تقریبا اولین برنامه شعر خوانی خصوصی زنجان به حساب می آمد. همه مقدمات را فراهم کرده بودیم که از منزوی هم دعوت کنیم، اما در آخرین لحظه ها به دیوار خورده بودیم. مسئولان ارشاد که سالن را به ما اجاره داده بودند فهمیدند که چه نقشه ای کشیده ایم. زنگ زده بودند که نباید از منزوی استفاده کنید والا سالنمان را پس می گیریم.

ما که چند هفته قبل اطلاع رسانی کرده بودیم نمی توانستیم برنامه را لغو کنیم. سی، چهل مهمان دعوت کرده بودیم که تا چند ساعت دیگر می آمدند به سالت" سهروردی ". به ناچار قبول کردیم که منزوی را نیاوریم. با هزار شرم زنگ زدیم به منزوی و ماجرا را تعریف کردیم. از لحنش معلوم بود که ناراحت شده، اما به رویمان نیاورد. با حس و حالی بد رفتیم به سالن. قبل از آنکه برنامه را شروع کنیم تصمیم گرفتیم بزنیم به سیم آخر و منزوی را بیاوریم. عملی کردن این کار مستلزم داشتن یک نقشه دقیق بود.

من مجری برنامه بودم. علیرضا بازرگان هم باید امور برنامه را سر و سامان میداد. " حامد صمدی " مامور آوردن منزوی شد. قرار شد برود دنبال منزوی و او را در ساعت مقرر و در میانه های برنامه به سالن بیاورد. وقتی که دیگر کار از کار گذشته باشد و مسئولان ارشاد و نشریه نتوانند برنامه را متوقف کنند. حامد رفت و من با استرس فراوان برنامه را شروع کردم. هر قدر به لحظه مقرر نزدیک تر می شدیم اضطرابم بیشتر می شد. وقتی بازرگان از پایین اشاره کرد فهمیدم منزوی به سالن رسیده. وارد که شد دیدم با " علیرضا سلطانی " آمده.

آن پایین جو به هم ریخته بود، اما ما برنامه دقیقی داشتیم. قرار بود بازرگان جلو فشار پایینی ها بایستد و من برنامه را به نحوی که می خواهیم پیش ببرم. چند دقیقه از آمدن منزوی نگذشته بود که اولین یادداشت ها به دست من رسید. نخوانده می دانستم که چه نوشته اند. هر کدام با ادبیات متفاوتی نوشته بودند که نباید منزوی را برای شعر خواندن دعوت کنم. راستش من نگرانی مسئولان نشریه را درک می کردم، اما چون قرار بود مسئولیت این کار را خودمان به عهده بگیریم عذاب وجدان نداشتم. دردناکترین و در عین حال خنده دار ترین   یادداشت مال مسئول سالن بود. کسی که فقط موظف بود در سالنی را که اجاره کرده بودیم باز کند و به ما تحویل بدهد و در پایان برنامه آن را قفل کند. او هم با اعتماد به نفسی گستاخانه نوشته بود که اگر منزوی را برای شعر خواندن صدا کنید من میکروفن ها را قطع می کنم، چراغ ها را خاموش می کنم، زنگ میزنم به مدیر ارشاد و خلاصه ال و بل...

 وقتی با غرور و افتخار منزوی را صدا زدم، سکوت همه سالن را فرا گرفت. به هیچ کس نگاه نمی کردم که اشاره هایشان را نبینم. یکی ، دو دقیقه ای در باره اش صحبت کردم و تریبون را در اختیارش گذاشتم. صدای ضبط شده آن شعر خوانی را هنوز دارم. منزوی با این جمله ها شروع کرد که :" من شعر خوانی زیاد داشته ام، اما افسوس می خورم که چرا تا به حال برای شما شعر نخوانده ام. شما و من که مادرهایمان با یک زبان برایمان لالایی خوانده اند. ای کاش دفتر شعر های ترکی ام را هم آورده بودم، اما چون به طور غیر مترقبه ای ناگهان قرار شد خدمت شما برسم، فقط غزل های فارسی را که دم دستم بود آورده ام. شاید اگر فرصت شد در آینده ای نه چندان دور برایتان شعر ترکی هم خواندم." اینها را گفت و بیست، سی شعر خواند.

در صدای ضبط شده برنامه ، حرف ها و درگیری های من و مسئولان مختلف به گوش می رسد که هی تهدید می کنند و من می گویم اگر جرئتش را دارید خودتان به ایشان بگویید که شعر خوانی اش را قطع کنند. برنامه که تمام شد برای همیشه از آن جا رفتیم.

حالا دلم نمی آید به سالن سهروردی زنجان بروم. وقتی می روم یاد طنین صدای او می افتم که در سالن پیچیده بود.

تتمه:  نوشتن این خاطره ها بیشتر از آن که شانی به نگارنده اش بدهد به بزرگی " حسین منزوی " می افزاید.بزرگمرد بی نظیری که در قفس کوچک سر زمینش وانمود می کرد به نوجوان هایی چون ما پناه آورده است، اما در حقیقت پناهگاه امن دل همه ما بود.     

 

 

حسین منزوی علیرضا بازرگان غلامرضا طریقی اداره ارشاد
ارسال نظر

آخرین اخبار

پربیننده ترین