کد خبر: 32335 A

سه تولد و یک تشییع‌جنازه

سه تولد و یک تشییع‌جنازه

عباس غفاری: این هفته هم حوصله‌ی طنز نوشتن ندارم یعنی در واقع طنزم نمیاد!

ایران آرت: اتفاقاً سوژه هم بود، زیاد هم بود اما من دل‌ودماغ نداشتم. دوست دارم این هفته یه چیزایی رو فراموش کنم و راجع بعضی آدم‌ها بنویسم.

می خوام فراموش کنم رفتار مأموران محترم و مهربان شهرداری کرمان با دو نوجوان گل‌فروش رو. می‌خواهم فکر کنم این تصویرها رو کوئینتین تارانتینو به سفارش یونیسف گرفته تا به دنیا نشون بده رفتار خشونت‌آمیز رو با کودکان و بعد یه کپشن بزنه آخرش" هشتک، نه به خشونت با کودکان و نوجوانان کار" می‌خواهم فراموش کنم این چندمین فیلمیه که از رفتار خشونت‌بارِ مامورهای زحمت‌کشِ سدِ معبرِ شهرداری در سراسر ایران با شهروندان مخلِ آسایش و آرامش منتشر شده .

راستی با بقیه مامورهای زحمت‌کش چه کردند مسئولان همیشه درصحنه پشت‌میزنشین؟! دوستان مسئول این‌قدر به مامورهای خشن رفتار، سخت گرفتن که این بار خودشان از رفتار مهربانانه و آموزشیشون تصویر گرفتن و با شجاعت گذاشتن تو فضای مجازی. انگار دوستان کرمانی می خوان فوائدِ گیاه‌خواری رو به نوجوانان آموزش بدن، دستشون درد نکنه، واقعاً به فکر تغذیه‌ی سالمِ کودکان و نوجوانان این دیارَن. می خوام فراموش کنم که این دوستانِ مامورِ معذور می خوان تمام سرکوب‌ها و رفتارهای خشونت‌آمیز که در نوجوانی بهشون اعمال‌شده رو امروز به نسل جدید، آموزش بِدَن تا فردا روز نسلی داشته باشیم صلح‌طلب و صلح‌جو! راستی چند تا آیه یا حدیث داریم راجع به خوش‌رفتار ی با مردم؟! مگه نه اینکه ما به رفتار مهربانانه‌ی پیامبرمون افتخار می‌کنیم؟ پس یکی به ما بگه به‌راستی در شهرداری و به‌خصوص اداره ی سدِ معبر چه خبر است؟! ای‌بابا قرار بود اینارو فراموش کنم، این عزیزان نمی گذارن که ، البته می دونم که حسابِ این چند مامور با مردم مهربان و مهمان‌نواز کرمان جداست. از این تشییع‌جنازه‌ی انسانیت بگذریم و به تولدها برسیم، به سه میلاد مبارک و فرخنده. یکم، در روز 10 مهر 1318 در شهر رشت کودکی به دنیا آمد که نامش را اکبر گذاشتند. شاید کسی نمی‌دانست که این نوزاد تازه متولدشده بعدها فَخرِ قلم ایران‌زمین خواهد شد. سومین فرزند حسن خان رادی سال‌ها بعد شد دبیر و تا آخر عمرِ شریفش هم معلم ماند. در سال 38 "روزنه ی آبی" رونوشت و بعدهم یکی از شاهکارهاش یعنی "افول" رو. در سال 47 یکی از مهم‌ترین نمایشنامه‌های دهه‌ی چهل و شاید تاریخ نمایشنامه‌نویسی ایران رو آفرید یعنی "ارثیه ی ایرانی" که بعدها با اندکی تغییر به نام "تانگوی تخم‌مرغ داغ" دوباره تجدید چاپش کرد. اکبر خان رادی یکی از مهم‌ترین نمایشنامه نویسان تاریخ ایران بود و هست. کسی که نقش زبان رو در نمایشنامه‌نویسی ایرانی دوباره تعریف کرد. مردِ نجیبِ شرقی هیچ‌گاه فخر نفروخت و همیشه نجیبانه معلم ماند و قلم به قدرت نفروخت. او عاشق باران و جنگل و بویِ خاکِ نَم خورده و عشق بود. خالقِ "پلکان" ، "آهسته با گل سرخ" ، "ملودی شهر بارانی" ، "مرگ در پاییز" ، "هاملت با سالاد فصل" ، "خانمچه و مهتابی" و ...

آقای اکبر رادی تولدتان مبارک اگرچه دیر، اگرچه دور، شما با مایید، همیشه و همه‌جا.

دوست دارم یادداشت بهرام خان بیضایی رو که در شب پروازتون نوشت رو دوباره براتون بنویسم:" نامردی ست که در جواب تبریک رادی، تسلیت بگویم. این نه از من که از روزگار است، آری، آن‌هم آنجایی که تبریک فرقِ چندانی با تسلیت ندارد! رفت آن بزرگورای که رادی بود، سوار بر واژه‌های خویش، اما چشمه‌ای را که از قلم وی جوشید، جا گذاشت، تا کاسه‌ی دست‌هایمان را از آب زندگی‌بخش آن پرکنیم! خدایا چرا نمایش را دوست نداری؟ چرا در سرزمین‌های دیگر دوست داری و در میهن من نه؟ کِی خِرَد می‌بخشی به آن‌ها که برای هر واژه خط‌ونشان می‌کشند؟ روز تولدم را به نمایش ایران تسلیت می‌گویم، و به هر که از رادی مانده به بستگان و وابستگان وی. و بیش از همه به زنی – حمیده- که بیش از چهل دهه با وی زیست- کنارِ سرچشمه‌ای- و غرش رودی را که زیر سرانگشتان وی جاری بود، خاموش می‌ستود!"  

دوم، 5روز از فصلِ سردِ سال 1317 گذشته بود که میرزا نعمت‌الله بیضایی آرانی و نیره خانوم موافق، صاحب فرزندی شدند که بعدها به پیشنهاد عموهایش که از آرانِ کاشان به تهران آمده بودند بهرام نامیده شد. نیاکانش پیشینه‌ی شاعری و سخنوری داشتند و تعزیه‌گردان بودند. بهرام در مدرسه شاگرد زرنگی نبود اما با داریوش آشوری، محمدعلی سپانلو، عبدالحمید ارفعی، اسماعیل نوری علاء و نادر ابراهیمی هم‌درس بود و با م. آزاد، اکبر رادی و جلال آل احمد دَمخور. به دانشکده ی ادبیات دانشگاه تهران رفت اما با استادان نساخت و درس را ناتمام رها کرد و به استخدام اداره یِ فخیمه یِ کلِ ثبت‌اسناد و املاک دماوند درآمد و شد کارمند! البته در سال 41به سبب نقدها و پژوهش‌هایش در نشریات "علم وزندگی" ، "هنر و سینما" ، "آرش" ، "مجله موسیقی" ، "کیهان ماه" ، "ستاره سینما" و "کتابِ چراغ" به اداره هنرهای دراماتیک "اداره تئاتر" دعوت و منتقل شد. در دهه ی چهل بهرام خان بیضایی به همراه علی نصیریان، بیژن مفید، اکبر رادی، غلامحسین ساعدی، محسن یلفانی ، بهمن فُرسی، عباس نعلبندیان و اسماعیل خلج راه‌های جدیدی را در نمایشنامه‌نویسی ایرانی گشودند. در سال 1340 "آرش" و "اژدهاک" را نوشت و 41 "عروسک‌ها" و "غروب در دریای غریب" و بعد در 1342 "قصه ی ماه پنهان". این دو نمایش آخر توسط گروه هنر ملی در پاریس به صحنه رفتند. اما اجرای "پهلوان اکبر می‌میرد" به بهانه‌ی بازگشایی تالار "25شهریور" بود که او را به‌عنوان یک نمایشنامه‌نویس تثبیت کرد.

در بهار 1346 با به صحنه بردن دو نمایش "ضیافت" و "میراث" برای اولین بار کارگردانی را هم تجربه کرد. بیضایی که از پایه‌گذاران "کانونِ نویسندگانِ ایران" بود در سال 48 استادِ مدعو "دانشکده هنرهای زیبا" شد و مدیرگروهِ رشته ی هنرهای نمایشی. بهرام تئاتر ایران به همراهی محمد کوثر، حمید سمندریان و پرویز ممنون و با دعوت هوشنگ گلشیری، علی رفیعی، شمیم بهار، حسین پرورش، شاهرخ مسکوب و گلی ترقی انقلابی آموزشی را در این دانشکده به پا کرد. البته در سال 1360 به‌پاسِ تمام خدمات آموزشی‌اش، از دانشگاه اخراج شد!در سال 1350 اولین فیلم بلندش یعنی "رگبار" را ساخت و جایزه بهترین فیلم جشنواره ی "سپاس" را ربود.

سال 58 یکی از شاهکارهای ادبیات نمایشی ایران را به صحنه برد و بعدها فیلمی را بر اساس آن ساخت یعنی "مرگ یزدگرد". در تمام این سال‌ها آثارش محل بحث و نقد بسیاری بوده و هیچ‌گاه به آسودگی فیلمی را نساخته و نمایشی را به صحنه نبرده و این از عجایب روزگار است! بیضایی، یکی از ایرانی‌ترین هنرمندان تئاتر و سینمای این دیار در سال 1389 به دعوت دانشگاه" استنفورد" به ینگه دنیا سفر کرد و تا به امروز در آنجا رَحل اقامت افکنده. احتمالاً او در این سال‌ها چیز کمی ازدست‌داده اما تئاتر و سینمای ما در غیاب او بسیار. می‌دانم که از لفظِ استاد خوشتان نمی‌آید، اما استاد بهرام بیضایی، پدیدآورنده‌ی "نُدبه"، "خاطرات هنرپیشه ی نقش دوم"، "پرده خانه"، "مجلس ضربت زدن"، "عیار تنها"، "شب سمور"، "آینه‌های روبرو"، "روز واقعه"، "طومار شیخ شرزین"، "دیباچه ی نوین شاهنامه"، "شب هزار و یکم"، "مجلس شبیه ،در ذکر مصائب استاد نوید ماکان و همسرش مهندس رُخشید فرزین"، "نمایش در ایران"، "جانا و بلا دور" و ده‌ها نمایشنامه و فیلم‌نامه و مقاله و نقد دیگر، مبارک باشید بر ما و این سرزمین آریایی که همیشه و همه گاه نگرانش هستید. بد نیست که یادداشت اکبر خان رادی که به مناسبت میلادتان نوشت را دوباره برای شما و ثبت در تاریخ بنویسم:"بهرام، امروز می‌خواستم زادروز تو را به‌عنوان یک چهره ماندگار معاصر شادباش بگویم، دیدم این "چهره ماندگار" هرچند ترکیب مهتابی قشنگی است، این چند سال مدال مُستعملی شده است که فله ای به سینه ی بندگانِ خدا نصب می‌کنند و ایضاً برای مُحتشمان این حوالیِ ما، ستاره رنگ‌پریده‌ای است که فله ای به دوش اهلِ هنر می‌زنند. من، لوحِ "مرد فصل‌های" صحنه ایران را به لفظ و نمادین به تو تقدیم می‌کنم تا حریمِ "بقعه" ما را به شعله ی ایمان و مِهر مُنوَر کنی و به روح صحنه ی ما رستگاری جاودانه ببخشی. بهرام عزیز، بیضاییِ بینوایِ من، اینک در این روزِ آبی و درنهایتِ خرسندی افتخار دارم که از سال روزِ ولادت انسانی یاد کنم که برکت خاندانِ تئاتر ماست و عزت اصحابِ سرسپرده‌ی آن در این‌که به احترامِ او (که تویی) از جا برخیزند و پیش پایِ تو مخلصانه کُرنش کنند. زیرا که بر قله درخشان فرهنگ ایران، میلاد یک درام‌نویس برای فخرِ ملتی کفایت است."

سوم، 22دی‌ماه 1317 در شهر اصفهان، پسری پا به عرصه زندگی می‌گذاره که بعدها به یکی از مهم‌ترین کارگردانان و طراحان صحنه و لباس تئاتر و سینما ایران بدل می شه.

پدر و مادر نام علی رو براش انتخاب می‌کنند. آقازاده ی خانواده ی رفیعی به باشگاه شاهین میره و میشه دروازه بان تیم نوجوانان این تیم. سال 36 بورسیه ورزشی می گیره و میره فرانسه اما دو سال بعد موقع اسکی در کوه‌های آلپ، زمین می خوره و پاش می شکنه و مسیر زندگیش تغییر می کنه. لیسانس و فوق‌لیسانس جامعه‌شناسی رو از دانشگاه "سوربُن" می گیره و بعد از آشنایی با یه کمپانی فیلم‌سازی وارد دنیایِ بازیگری می شه. دوره‌های بازیگری رو در مدرسه "شارل دولن "پاریس می گذرونه و بعد از آشنایی با ژاک لوکوک ترجیح میده تا آموزش بازیگری رو در کلاس اون طی کنه. تا درجه ی دستیار اولی در" تئاتر ملی فرانسه" پیش میره و دوباره به "سوربُن" برمی گرده و مدرک دکترایِ مطالعات تئاتری رو از این دانشگاه اخذ می کنه و در سال 53 به  ایران برمی گرده. برای تدریس به دانشگاه هنرهای زیبا دعوت میشه و یک سال بعد نمایشِ "آنتیگون" رو با دانشجوها در تالارمولوی به صحنه می بره. 1355 به ریاست تئاتر شهر منصوب و سه نمایش زیبارو کارگردانی می کنه، "جنایت و مکافات"، "شیون و استغاثه پایِ دیوارِ بزرگِ شهر" و "خاطرات و کابوس‌های یک جامه‌دار از زندگی و قتل میرزا تقی‌خان امیرکبیر". در گیرودار اجرای همین نمایش، مشکل پیدا می کنه و به خاطر همین از ریاست تئاتر شهر استعفاء میده اما جای دیگه ای قدرش رو می دونن و به ریاست دانشکده هنرهای دراماتیک منصوبش میکنن. سال 59 دوباره ترک وطن می کنه و 10سال بعد با تجربه ی بیشتر برمی گرده و تدریس در دانشکده ی "سینما و تئاتر" رو آغاز می کنه و با تشکیل یک گروه دانشجویی یکی از مهم‌ترین، خلاقانه‌ترین و زیباترین نمایش‌های بعد از انقلاب رو طراحی و کارگردانی می کنه یعنی "یادگارِ سال‌هایِ شن" و بعد شاهکارهای بعدیش "عروسی خون" ، "کلفت‌ها"، "در مصر برف نمی‌بارد"، "شکار روباه" و....

رفیعی سال 85 یکی از عاشقانه‌ترین و شاید رنگی‌ترین فیلم‌های این دهه رو می سازه  "ماهی‌ها عاشق می‌شوند". علی رفیعی یک شاعرِ بزرگِ، شاعرِ بزرگِ صحنه، هر کدوم از نمایش‌هایی که به صحنه می بره یک دانشگاه برای آموزش زیبایی‌شناسی، اِستتیک، فُرم و طراحیه. به قول یکی از تئاتری‌ها،" بعد از دیدن کارهای رفیعی باید مواظب بود تا عاشق نشد، باید بلافاصله رفت به یک جای خلوت تا عشق از سَرت بپره!" او دردرخشان‌ترین نمایش‌هایش هم شاعره، نمایش‌هاش یک نقاشیِ شکوهمندِ از رنگ و موسیقی.

و نسل ما چه خوش‌بخت و خوش وقتِ که می تونه این‌همه زیبایی و شاعرانگی به تماشا بنشینه. استاد علی رفیعی بودنتون مبارکمون باشِد ،ای شاعر صحنه و خالق رقص نور و رنگ.

این پارادوکس عجیبیه که نسل ما در روزگاری زندگی می کنه که هم اکبر رادی، بهرام بیضایی و علی رفیعی داره و هم مامورهایی که دو تا بچه ی معصومِ گل‌فروش رو به خوردن گل مجبور می کنن. این تضاد، شبیه تراژدی‌های یونانیِ جنگِ بینِ دونیرویِ نیک و بد،خیر وشَر.یک اَبزوردِ غریب که فقط ما ازپَسِ نوشتن،کارگردانی و نقش آفرینی ش بَرمیایم!

 

عباس غفاری
ارسال نظر

آخرین اخبار

پربیننده ترین