چرا جیغ ادوارد مونک مهمتر از مونالیزا داوینچی است؟
اگر «مونالیزا» بازتاب یک ایدهآل دستنیافتنی در عصر رنسانس باشد، «جیغ» بیان مستقیم و بیواسطهای از اضطراب، بیگانگی و ترسهای ازلی بشر است—ترسهایی که فراتر از زمان و مکان، به عمق تجربه انسانی گره خوردهاند.
ایران آرت: در مقالهای که هاوارد هیل برای وبسایت آرتنت (Artnet) منتشر کرده، او با رویکردی تحلیلی به مقایسه دو اثر برجسته تاریخ هنر غرب—«مونالیزا» اثر لئوناردو داوینچی و «جیغ» اثر ادوارد مونک—میپردازد. هیل در این نوشته، ضمن بررسی زمینههای تاریخی، زیباییشناختی و روانشناختی این دو نقاشی، به تمایزهای بنیادینی اشاره میکند که «جیغ» را از «مونالیزا» متمایز میسازد.
بهگفته او اگر «مونالیزا» بازتاب یک ایدهآل دستنیافتنی در عصر رنسانس باشد، «جیغ» بیان مستقیم و بیواسطهای از اضطراب، بیگانگی و ترسهای ازلی بشر است—ترسهایی که فراتر از زمان و مکان، به عمق تجربه انسانی گره خوردهاند. هیل همچنین بر این باور است که جاودانگی «جیغ» در سطحی متفاوت (و قابلتفسیر بهمعنای برتر) نسبت به شاهکار داوینچی قرار دارد؛ چرا که نهتنها آغازگر هنر مدرن دانسته میشود، بلکه توانسته زبان جهانی بیان بحرانهای درونی انسان را به تصویر بکشد.
به این ترتیب مقاله با این پرسش ضمنی همراه است که شاید زمان آن فرارسیده باشد تا «جیغ» مونک را نهفقط همتراز، بلکه حتی مهمتر از «مونالیزا» بدانیم.
در ادامه متن کامل مقاله را میخوانید:
در تاریخ هنر غرب، دو نقاشی بر سر جایگاه نخست رقابت میکنند؛ تا جایی که تصویر آنها بر کارتپستالها، پوسترها، کیفها و دیگر محصولات و رسانههای عمومی نقش بسته است. یکی «مونالیزا» اثر لئوناردو داوینچی است، و دیگری «جیغ» اثر ادوارد مونک.
هر یک از این آثار، نماینده دوران خود از طریق قدرت چهرهپردازی هستند. لبخند مبهم و مشهور مونالیزا بر چهرهای نشسته که بینقص و آرام، همچون بلور اما برآمده از مه و دود بهنظر میرسد. در مقابل، شخصیت «جیغ» با چشمانی چون زغالهای خاموش و دهانی از وحشت، در میان خطوطی پرتلاطم، به فریاد آمده است. شاهکار لئوناردو بازتابی از باور به انسانگرایی، طبیعتگرایی و کلاسیکگرایی است؛ در حالی که اثر مونک نشانگر فروپاشی همین ارزشها در پی انقلاب صنعتی است.
با این حال، «جیغ» از منظر تاریخی چیزی فراتر از شرایطی است که در آن خلق شده. «مونالیزا» نمایانگر ایدهآلی غیرقابل دسترس است؛ قابل لمس، اما دور از دسترس. اما «جیغ» به وضعیتی بسیار کهنتر و وجودیتر اشاره دارد، و به ترسهای روانی و فیزیکی بشر از آغاز تاریخ تا امروز گره خورده است. جاودانگی آن در سطحی متفاوت با شاهکار لئوناردو قرار دارد؛ چرا که واقعیت طبیعت را در پیوند با حقیقت درونی انسان نمایان میکند.

نسخه نخست «جیغ» در سال ۱۸۹۳ خلق شد و بسیاری آن را نخستین نقاشی مدرن میدانند؛ گرچه برخی دیگر «دوشیزگان آوینیون» اثر پیکاسو در سال ۱۹۰۷ را دارای این عنوان میدانند. با آنکه اثر پیکاسو گسستی رادیکال با سنت رنسانسی بهحساب میآید، «جیغ» مدرنیته را از خلال احساسات فردی بازنمایی میکند و از طریق بیان بیگانگی و اضطراب، زندگی در قرن بیستم را پیشبینی میکند.
جالب اینجاست که مونک قصد نداشت این حس مدرن را منتقل کند، هرچند اثرش الهامبخش بسیاری از جریانهای هنری پس از خود، بهویژه اکسپرسیونیسم شد. او در واقع در بستر نمادگرایی فعالیت میکرد؛ جریانی که از قالبگرایی هنر برای هنر فاصله گرفت و به سراغ روایتهای رویایی و استعاری رفت. مونک هم تا حدی در همین مسیر گام برداشت. او گفته بود: «از لحظه تولد، فرشتگان اضطراب، نگرانی و مرگ کنارم بودند.» دوران کودکیاش با بیماریهای مزمن، مرگ نابهنگام خواهر و ترس از ابتلا به اختلال روانی خانوادگی همراه بود؛ عواملی که خلق و خوی رواننژندانه او را شکل دادند.
در نتیجه، مضامین مرگ، اندوه و اضطراب همواره در آثار او حضور دارند؛ آثاری با پیکرههایی نرم و شبهروح که در زمان و فضا معلقاند. «جیغ» نیز از این منظر نمونهای شاخص است؛ پیکرهای شبحگون بر پلی ایستاده و زیر آسمانی جهنمی در نوارهایی از نارنجی و قرمز ملتهب، فریاد میکشد. بدن او همچون شعلهای در انتهای شمع، پیچ و تاب خورده و بهنوعی نشان میدهد که چگونه ترس، او را هم از درون و هم از بیرون تسخیر کرده. در پسزمینه، دو پیکره مبهم بیتوجه به رنج او ایستادهاند.

مونک در تبدیل احساسات به شکل محسوس، از رمانتیکها نیز تأثیر گرفته بود؛ جریانی که در واکنش به عقلگرایی عصر روشنگری، اروپا را در اوایل قرن نوزدهم درنوردید. زیباییشناسی آنان بر پایه شور و اشتیاق بود، بهویژه در مفهوم «امر والا». این مفهوم که ریشهاش به قرن اول میلادی و یونان باستان میرسد، در قرن هجدهم بهواسطه فیلسوف بریتانیایی ادموند برک به صورتی تازه تعریف شد: توان طبیعت در برانگیختن ترس و شگفتی در مخاطب.
مونک دقیقاً همین تجربه را در «جیغ» بازآفرینی کرد. او نوشت: «با دو دوست در حال قدمزدن بودم که ناگهان آسمان سرخ شد... شعلههای قرمز بر فراز فیورد آبیسیاه و شهر...» و ادامه داد: «آنجا ایستادم، لرزان از اضطراب، و حس کردم که جیغی بیپایان از دل طبیعت عبور میکند.» بنابراین، «جیغ» سندی است از لحظه شهودی مونک، که شخصیت درهمشکستهاش در واقع بازنمایی خود اوست.
با این حال، آنچه معنا را منتقل میکند، نه صرفاً دهان و چشمهای باز شخصیت، بلکه قرار گرفتن دستانش بر گوشهاست؛ تلاشی بینتیجه برای خفهکردن صدایی تحملناپذیر. با گذشت زمان، این جنبه اساسی اثر، زیر سایه برداشتهایی گستردهتر از فروپاشیهای وجودی و اجتماعی قرار گرفت.

در مورد «جیغ» تفسیرهای بسیاری ارائه شده است. برخی آن را خودنگارهای از مونک در هنگام حمله اضطرابی دانستهاند یا اشاره کردهاند که نزدیکی محل نقاشی به یک آسایشگاه روانی، الهامبخش او بوده. برخی دیگر منشاء آسمان خونین را بررسی کردهاند: از غبارهای ناشی از فوران آتشفشان کراکاتوا در اندونزی که آسمان سراسر جهان را به رنگهای غریب درآورد گرفته تا ابرهای قطبی استراتوسفری در نروژ. همچنین، گفته میشود پیکره شخصیت اصلی از مومیاییای پرویی الهام گرفته که در نمایشگاه جهانی پاریس ۱۸۸۹ (همزمان با افتتاح برج ایفل) به نمایش درآمده بود. گرچه شباهت زیادی بین آن و شخصیت مونک وجود دارد، هیچ سندی در دست نیست که مونک آن را دیده باشد، اما پل گوگن – دوست و مشوق او – ظاهراً دیده بود.
آنچه مسلم است، اینکه مونک بین سالهای ۱۸۹۳ تا ۱۹۱۰ پنج نسخه از «جیغ» تولید کرد: دو نسخه با رنگروغن، دو نسخه پاستل، و یک نسخه لیتوگرافی. سه مورد از آنها به شکل خاص با حوادث پر سروصدا همراه بودند.
برای نمونه، نسخه اصلی «جیغ» – نقاشی روغن و تمپرا روی مقوا که بهدلیل ریختهشدن موم روی آن به «جیغ مومی» معروف است – در فوریه ۱۹۹۴ از گالری ملی اسلو ربوده شد. در حالیکه توجه مردم نروژ به المپیک زمستانی معطوف بود، سارقان با نردبانی از پنجره وارد شدند و تابلو را بردند. اثر بعدها پیدا شد.

ده سال بعد، نسخه دیگری از «جیغ» از موزه مونک در اسلو، بهصورت مسلحانه و در روز روشن دزدیده شد. این اثر هم با پرداخت پاداشی چشمگیر و حتی وعده ارسال دو میلیون شکلات M&M توسط شرکت مارس، بازیابی شد.
در سال ۲۰۱۲، نسخهای پاستلی از «جیغ» با قیمت ۱۲۰ میلیون دلار در حراج ساتبیز فروخته شد و در آن زمان رکورد گرانترین اثر هنری فروختهشده را به خود اختصاص داد (که پنج سال بعد شکسته شد). جالب آنکه این نسخه در طول جنگ جهانی دوم در یک انبار در نروژ پنهان شده بود، زمانی که صاحبانش به بریتانیا گریخته بودند.
جنگ جهانی اول و دوم، برداشت رواننژندانه مونک از امر والا را به نمادی از ناتوانی انسان در مواجهه با فاجعههای بینام و نشانه تبدیل کرد. اینکه چنین پیامی همچنان از زیر لایههای فرهنگی و مصرفی امروز بیرون میتابد، گواهی است بر قدرت ماندگار بینش مونک.