کد خبر: 3197 A

حرف‌های گلستان از زمانی که مردم نمی‌دانستند سهراب نقاش هم بود/ آدم غرغرویی نیستم

حرف‌های گلستان از زمانی که مردم نمی‌دانستند سهراب نقاش هم بود/ آدم غرغرویی نیستم

لیلی گلستان می گوید:گالری‌دار بیش از هر چیز باید با مقوله هنر آشنا باشد؛ می‌توانم قاطعانه بگویم که 90درصد از گالری‌دارهای فعال در تهران اصلا با مقوله هنر آشنایی ندارند.

ایران‌آرت: با توجه به اینکه در خانواده هنری رشد یافته است اما در راه فرهنگ و هنر، پایمردی کرده و تلاش کرده تا نامش را نه به دلیل شهرت نام خانوادگی‌اش (ابراهیم گلستان و کاوه گلستان) بلکه با تلاش و یک تنه به دنیا بشناساند. لیلی گلستان در بحبوحه شرایط فرهنگی و هنری جنگ تلاش کرد تا در راه هنر این سرزمین تلاش کند. دست به ترجمه زد تالیف کرد و با تاسیس گالری هنری در سال‌هایی که مردم به فکر نقاشی و مجسمه‌سازی نبودند، راهی را پیش روی هنرمندان برای نمایش آثارشان و معرفی‌ شدن به جامعه هنری ایران قرار داد. لیلی گلستان همیشه نگران وضعیت هنر این مملکت است. معتقد است که در راس مدیریت دولتی باید از افراد متخصص حوزه هنر استفاده شود. تا مشکلات جامعه هنری و حتی هنرمندان به شکل حرفه‌ای و درست رفع شود و فرهنگ‌سازی‌ها و بسترسازی‌های هنری با ریشه‌یابی‌های تخصصی شکل بگیرد. وی سال 1393ب به پاس تلاش‌هایش در امر فرهنگ و هنر و دوستی فرهنگی میان ایران و فرانسه جایزه شوالیه ادب و هنر فرانسه (نخل آکادمیک) را توسط سفیر دولت فرانسه در تهران دریافت کرد. لیلی گلستان، به غربال تاریخ اعتقاد دارد اینکه در آینده نه چندان دور تاریخ با غربال خود نشان می‌دهد که چه کسانی هنرمندان واقعی این سرزمین بودند و چه کسانی برای فرهنگ ایران زمین صادقانه کار کردند. در ادامه دیدگاه‌های او را در خصوص شرایط هنر و فرهنگ این روزهای ایران می‌خوانیم:

 

چطور شد که سال 1360 کتابفروشی خود را راه‌اندازی کردید اما تغییر مسیر دادید و تصمیم گرفتید سال 67 گالری‌های هنری گلستان را تاسیس کنید؟

آشنایی‌ام با دنیای هنرهای تجسمی به دلیل خانواده بود. در فضای خانواده، ادبیات موسیقی و هنرهای تجسمی غالب بود و علاقه من نیز به نقاشی و مجسمه‌سازی از همان سال‌ها شکل گرفت. بعد هم در پاریس هنر خواندم و تخصصم را در طراحی پارچه گرفتم. آنجا با دنیای هنر و تاریخ هنر بیشتر آشنا شدم و این امر به من کمک کرد تا نگاه دیگری به دنیای هنر بیندازم. پس از بازگشتم از پاریس به ایران، در یک کارخانه پارچه بافی به عنوان طراح پارچه استخدام شدم. بعد در تلویزیون ملی ایران به کار مشغول شدم و برای تئاترهای تلویزیون طراحی لباس انجام دادم.از کودکی در دنیای هنر بودم و تمام کارهایی که دوست داشتم انجام دهم به هنرهای تجسمی یا ادبیات مربوط می‌شد.

بعد از انقلاب به فکر استفاده از گاراژ خانه‌ام افتادم. باید زندگی‌ام می‌گذشت. بنابراین تصمیم گرفتم آنجا را به کتابفروشی تبدیل کنم. آن زمان و در دهه 60، کتاب خواندن رایج بود، مردم کتاب می‌خواندند و تعداد کتابفروشی‌ها زیاد بود. در خیابان‌ها بساط کتاب‌های جلد سفید زیاد بود. مجوزهای ارشاد هم به آن صورت در کار نبود. بنابراین فکر کردم که اگر کتابفروشی باز کنم ممکن است بتوانم از قبال آن زندگی‌ام را بهتر بگذرانم و همین‌طور شد.

یک کتابفروشی کوچک البته با مجوزهای قانونی، در گاراژ خانه‌ام راه انداختم. تا سال 66 این کتابفروشی برقرار بودو خیلی هم موفق عمل کرد. در سال 66 بود که مملکت آرام آرام به سمت قانونمندتر شدن حرکت کرد که این موضوع برای حیطه فرهنگ و هنر که خیلی آزاد داشت جریان خودش را طی می‌کرد سخت شد. کتاب سخت‌تر در می‌آمد پس مردم هم، کمتر کتاب می‌خریدند. برای همین وضع مالی ما کتابفروش‌ها مقداری افت کرد. این افت باعث شد که فکر کنم باید راه دیگری برای پول در آوردن پیدا کنم و چون از کودکی با دنیای نقاشی و نقاشان آشنا بودم، تصمیم گرفتم تا یک گالری هنری تاسیس کنم. اواخر جنگ بود و خیلی‌ها من را از این کار منع کردند. می‌گفتند که چطور می‌خواهی گالری باز کنی و چه کسی نقاشی می‌خرید می‌گفتم این کار را می‌کنم و فکر می‌کردم که بشود و در نهایت شد.

روز افتتاحیه را به یاد می‌آورید؟

همیشه در یادم مانده است. یک افتتاح عجیب و غریبی شکل گرفت. نخستین نمایشگاه را، آثار سهراب که از مجموعه شخصی خودمان بود برپا کردم. مردم آن دوره نمی‌دانستند که سهراب نقاشی هم می‌کشید. شعرهایش زیاد از رادیو پخش می‌شد و او را به عنوان شاعر می‌شناختند. برای همین روز افتتاحیه مردم زیادی به گالری آمدند تا ببینند سهراب در امر نقاشی چه کار کرده است. محله دروس از شلوغی بند آمده بود. شب موفقی برای من شد میخ گالری حساب کوبیده شد و خیلی زود شناخته شد راهم را ادامه دادم. سعی کردم در این کار خیلی وسواس به خرج دهم که روز به روز هم بیشتر شد. سختگیر بودم و زیادی جدی.

معتقد بودم که تکلیف نقاشان معروف که روشن است کارشان را کرده‌اند و شناخته شده‌اند پس حالا وقت این است که جوانان با استعداد و هنرمند را پیدا کنم و برایشان نمایشگاه بگذارم و حمایتشان کنم. این کار را کردم و امروز که بیش از 28 سال از عمر گالری می‌گذرد با افتخار می‌گویم حدود 60 تا 70درصد آدم‌هایی که در زمینه هنرهای تجسمی معروف شده‌اند، از گالری گلستان بیرون آمده‌اند. این موضوع برای من رضایت خاطر دارد.

با توجه به فعالیت گالری‌داریتان، آیا در این سال‌ها خودتان هم اقدام به نقاشی کشیدم یا طراحی کردن، کرده‌اید؟

چهال سال در پاریس این کار را کردم. در مدرسه‌ای که می‌رفتم طراحی نقاشی مجسمه‌سازی هم کار می‌کردم. اما نمی‌دانم چرا یکی از آن هنرها را دنبال نکردم. در کل هیچ وقت فکر نمی‌کردم که نقاش بشوم.

به عنوان یک گالری‌دار با سابقه تعریف امروز شما از گالری داری چیست؟

گالری‌دار بیش از هر چیز باید با مقوله هنر آشنا باشد؛ می‌توانم قاطعانه بگویم که 90درصد از گالری‌دارهای فعال در تهران اصلا با مقوله هنر آشنایی ندارند حدود 10 درصد آنها آدم‌های هنریشناس هستند. باید هنر را خوب بشناسند نه سطحی و معمولی. باید فکر کنند که این کار، اول از همه یک کار فرهنگی هنریس است نه یک تجارت، که متاسفانه آن 90درصد تنها در مقوله تجارت این حوزه مشغول به فعالیت هستند. اول مردم باید بیایند و کار را ببینند بعد لذت ببرند و در آخر مقوله خرید و فروش آصار مطرح می‌شود. اگر مردم کار را هم نخریدند، اشکالی ندارد. همین لذت بردن آنها از دیدن آثار هنری برای من گالری‌دار باید کفایت کند که متاسفانه اغلب می‌بینیم که اینگونه نیست. گالری‌دار باید هنرشناس و آدم فرهنگی باشد. زود نخواهد به یک جای عجیب و غریبی برسد جیبش را پر کند و معروف شود. اگر گالری‌دار با هنرمند و خریدار درست رفتار کند و آثار خوب به تماشا بگذارد اعتبار پیدا می‌کند و این اعتبار باعث اعتبار مردم می‌شود.

بسیاری از جوان‌ها با دلخوری برایم از رفتارهای ناشایستی که گالری‌دارها با آنها داشته‌اند، تعریف می‌کنند که این موضوع باعث تاسف است. من اینجا کمی وزارت فرهنگ و ارشاد را مقصر می‌دانم. این را چندین بار هم گفته‌ام که برای دادن مجوزها به مکانی که طرف می‌خواهد گالری باز کند نگاه می‌کنند. یک جای بزرگ و قشنگ را برای تاسیس گالری به ارشاد نشان می‌دهند و آنها هم موافقت می‌کنند. اصلا نگاه نمی‌کنند که آن آدم، صلاحیت تاسیس گالری را دارید یا نه، هر فرد پولداری که یک فضای بزرگی در اختیار دارد می‌آید و گالری تاسیس می‌کند و بعد یا با هنرمندان رفتارهای غیر حرفه‌ای می‌کنند یا اصلا نمی‌توانند این کار را انجام بدهند و در نهایت هم گالری را پس از مدتی تعطیل می‌کنند. وظیفه ارشاد این است که در این مقوله کمی بازنگری کند و در دادن مجوزها دقت بیشتری به خرج دهد. حالا شاید با انجمن صنفی که در حال درست کردنش هستیم بشود با این موارد زشت برخورد قانونی کرد.

با توجه به صحبت‌های فوق آیا بالا رفتن تعداد گالری‌ها می‌تواند در رشد فرهنگ بصری مردم در حوزه‌ هنرهای تجسمی تاثیری داشته باشد؟

اتفاقا خیلی هم خوشحال می‌شوم که گالری‌های جدید باز می‌شوند به شرطی که همان مشخصه‌هایی را که گفتم داشته باشند. هر چه تعداد بیشتری گالری در محله‌های تهران باز شود خب معلوم است که مردم آن محله از آن مکان دیدن می‌کنند که این امر به شناخت آنها در امر تجسمی بسیار کمک می‌کند و سواد هنری‌شان را بیشتر می‌کند.

آیا گالری‌دار و هنرمند در رابطه با یکدیگر وظیفه‌ای دارند؟ باید رابطه مستقیم میان آن دو برقرار باشد یا اینکه واسطه‌ای با عنوان مدیر هنری یا مشاور هنری باید میان این دو قرار بگیرد؟

من مستقیما با هنرمندان کار می‌کنم و هیچ واسطه‌ای هم در بین ما جایی ندارد. فکر می‌کنم اگر نقاشی از گالری‌ای که با آن کار می‌کند و از ارتباط فرهنگی‌اش با گالری دار راضی است بهتر است جای دیگری نرود، هر کسی از یک گالری دیگری می‌آید که از من وقت بگیرد از او می‌پرسم که چرا پیش من آمده است. اگر جواب قانع‌کننده‌ای به من ندهد من هم به او وقت نخواهم داد. همیشه می‌گویم اگر گالری‌دار پولت را خورده بد رفتاری یا بی‌ادبی کرده و رابطه فرهنگی هنری میان دو طرف خار بوده، آن وقت هیچ اشکالی ندارد اما در غیر این صورت دلیلی ندارد هنرمند پیش من بیاید و گالری‌اشر را عوض کند.

متاسفانه برخی از هنرمندان فکر می‌کنند که اگر از این گالری به آن گالری بروند، برایشان خوب است و آدم‌های مختلفی آنها را خواهند دید. در حالی که اینگونه نیست تماشاچیان همان‌هایی هستند که از این گالری به آن گالری می‌روند. بسیاری از نقاشانی که روزگار 18 یا 19 سال داشتند و کارشان را با من شروع کحردند و معروف شدند، هنوز هم پس از گذشت این همه سال با یکدیگر کار می‌کنیم و گاهی رابطه‌مان آنقدر عمیق می‌شود که شبیه رابطه مادر و فرزندی است.

تمرکز گالری‌های هنری در تهران است و بیشتر شهرستان‌ها حتی یک گالری هنری هم ندارند. هنرمندان شهرستانی هم برای برپایی نمایشگاه یا معروف شدن تهران راتنها گزینه می‌بینند این مشکل از کجا ناشی می‌شود؟ چرا وضعیت هنرهای تجسمی در شهرستان‌ها تا این اندازه بد است؟

اگر در سال 35 نمایشگاه گالری گلستان برپا می‌کنم حتما 10 نمایشگاهش از هنرمندان شهرستانی است. برای اینکه در شهر خودشان نمی‌توانند خودشان را مطرح کنند. و کارشان را نشان بدهند. چرا؟ برای اینکه تماشاچی ندارند. الان بیشتر دانشجویان هنر بعد از تهران در اصفهان تحصیل می‌کنند چندین بار به اصفهان رفته‌ام، درد دل بچه‌ها را شنیده‌ام می‌گویند وقتی نمایشگاه می‌گذاریم جز دوستان و دانشجویان هنر، کسی نمی‌آید تا آثار را ببیند. در حالی که اصفهان یکی از ثروتمندترین شهرهای ایران است که کارخانه‌های بزرگ، کارگاه‌های تولیدی، سازمان‌ها و موسسات تولیدی زیادی آنجا مشغول هستند و آدم‌های پولدار زیاد دارد. با این حال نمی‌روند کار هنری ببینند و اثر خریداری کنند. این نقاش بالاخره می‌خواهد از راه نقاشی کردن گذران زندگی کند و می‌خواهد کارش را بفروشد که متاسفانه هنوز فرهنگ تماشای آثار هنری و خرید آن در شهرستان‌ها ا نیفتاده است. فکر می‌کنم چاره‌اش این است که در شهرستان‌ها گالری‌هایی باز شود اما بدون هیچ مشداشت مالی از سوی موسسان آن. می‌دانم که کار سختی است،اما بعضی‌ها که امکانش را دارند می‌توانند این کار را انجام بدهند. ناامید نشوند، آرام آرام مردم به تماشا و خرید عادت می‌کنند در چنین شرایط فرهنگی نباید گالری‌دار در ابتدای فعالیتش این کار را به عنوان شغل اصلی در نظر بگیرد، یا اینکه کاری جدی است و می‌تواند سود دهی بالایی هم داشته باشد. اما به ناار باید برای شروع، گالری‌داری را کنار شغل اصلی‌اش داشته باشد تا بتواند خدمت بزرگی به شهر خودش بکند. طول می‌کشد تا مردم لذت گالری رفتن را یاد بگیرند.

یکی از اهداف من در گالری گلستان این بود که مردم عادی به گالری بیایند و در این هدف موفق شدم، تنها به این دلیل که اعلام کردم اثار را قسطی می‌فروشم و هنوز هم دارم قسطی می‌فروشم. نمایشگاه تابستانه «100 اثر 100 هنرمند» کاملا بیانگر یان داستان است که خریداران را افراد عادی مثل کارمند و دانشجو و کاسب، تشکیل می‌دهند که از خرید قسطی آثار هم بسیار راضی هستند. در شهرستان‌ها نیز باید چنین کارهایی انجام بشود. یعنی بدون هیچ چشمداشتی تسهیلاتی فراهم کنند که مردم عادی نیز بتوانند اثر هنری بخرند تا بعد کارخانه دارها هم اقدام به خرید آثار هنری برای خانه‌های خود بکنند. این کار استمرار و پشتکار و صبوری می‌خواهد. در این مورد نباید هیچ امیدی به دولت و حکومت داشته باشیم. ما باید روی پای خودمان بایستیم و مستقل کار کنیم. دولت هیچ کاری نمی‌تواند بکند و بهتر است ما نیز از دولت چیزی نخواهیم برای اینکه هر زمان از آنها چیزی خواستیم توقع داشته‌اند که دخالت هم بکنند. من همیشه گفته‌ام« نه حمایت و نه دخالت!»

با اشاره به بحث دولت‌ها، تاکنون بخش مدیریت فرهنگی و هنری دولتی را تا چه اندازه موفق ارزیابی می‌کنید؟ آیا فرهنگ و هنرمند نیازمند مدیریت دولتی است و اگر هست دولت باید در کجاها ورود داشته باشد؟

تاکنون دولت‌ها درهر امری از هنر کار کرده‌اند. موفق نبوده‌اند. اشکال بزرگ این است که از متخصص‌ها استفاده نمی‌کنند. مثال زنده‌اش جشنواره فیلم فجر امسال بود که دیدیم چه اتفاق‌هایی در آن افتاد. از خرید بلیت آن تا کنار گذاشتن فیلم‌های درجه یک و داوری‌ها. به عنوان مثال اگر خانم تهمینه میلانی فیلمی از مسائل زنان این جامعه می‌سازد این فیلم چرا باید در جشنواره نیاید؟ چرا نباید مشکلات زن در این فضا مطرح شود. از عیاری و «کاناپه»‌اش هم نگویم که باز حالم بد می‌شود، یا شهرام مکری و محسن امیریوسفی.

این رفتارها توهین به این هنرمندان مهم این مملکت است که کنار گذاشته شده‌اند. همین را بگیرید و بروید به جلو. البته اگر من کارگردان بودم خیلی هم الان باید خوشحال می‌شدم که مرا از این جشنواره کنار گذاشته‌اند!

تمام کنسرت‌هایی را که در لحظه آخر پس از فروش بلیت لغو می‌شوند خب از اول مجوز ندهید. مجوز داده‌اید بعد لغو می‌شود. معاونت هنری چه کاری توانست انجام بدهد؟ هیچ. هیچ کاری نتوانسته در امر لغو کنسرت‌ها انجام دهد.

بنابراین، این کارها آدم متخصص می‌خواهد. آدم‌هایی که سر کار هستند، هیچ کدامشان متخصص آن کار نیستند. همه متخصص‌ها، بیرون بیکارند و از تخصصشان استفاده نمی‌شود. بنابراین وضع همین است که هست. آن از کتابمان، آن وضعیت موسیقی، آن از وضعیت تئاتر که وسط اجرا می‌گویند باید تعطیل شود.

آن از وضعیت فیلم‌ و سینما که پس از سه ماه اکران موفقیت‌آمیز یک فیلم، می‌گویند فیلم باید برداشته شود، از دستمان در رفته است که با آن مجوز داده‌ایم. اصلا یعنی چی این حرف‌ها؟ اینکه آقایان می‌گویند: نمی‌گذارند کار کنیم و نمی‌شود و دستمان بسته است و از این حرف‌ها، اینها برای من اصلا جواب قانع‌کننده‌ای نیست. آدم‌ها باید محکم سرجایشان بایستند و از زیر مجموعه مدیریتی خودشان دفاع کنند که البته هیچ دفاعی هم نمی‌شود. بنابراین هیچ امیدی هم به آنها نیست می‌توانستند بی‌ینال تشکیل بدهند. دادند؟

یک دو سالانه برپا کردن که کاری ندارد. موزه هنرهای معاصر تهران دارد چکار می‌کند؟ بزرگداشت برای این یا آن می‌گیرد یا گنجینه‌ای را که خودمان ندیده‌ایم می‌خواهند به خارج ببرند. چند نمایشگاه خوب گذاشته اما کافی نیست. در حد آن جای معتبر. کار اساسی نکرده است. بنابراین بهتر است خودمان از جایمان بلند شویم، کمر همت ببندیم و برای فرهنگ و هنرمان زحمت بکشیم.

وضعیت جامعه در مورد فرهنگ و هنر و هنر را چگونه ارزیابی می‌کنید؟ چرا جامعه ما دچار بد فرهنگی شده است؟ ریشه‌های این مساله را در کجاها می‌بینید؟

بخش خصوصی واقعا دارد زحمت می‌کشد. زحمت مضاعف، یعنی بار زحمتی را که دولت‌ها باید می‌کشیدند نیز به دوش خودش می‌کشد. واقعا می‌بینمکه دوستان نقاش، نویسنده، مجسمه‌ساز، موسیقیدان دارند چه زحمت‌هایی می‌کشند. آنها برای کارشان تعهد و مسئولیت بدون هیچ اجری حس می‌کنند. ما ملت بی‌فرهنگی نیستیم. زمانی که هنرمند آزاد نباشد که هر چه دلش می‌خواهد بکشد یا بنویسد یا بسازد، مسلما بازدهی خوبی هم نمی‌تواند داشته باشد. همه‌اش نگران است که اگر این جمله یا کلمه را بنویسد ارشاد ایراد می‌گیرد یا نمی‌گیرد.

با نویسنده‌ها که صحبت می‌کنم می‌گویند موقع نوشتن، همه‌اش می‌لرزند. خب آدم باید موقع نوشتن رها باشد. راحت باشد امنیت خاطر و آرامش داشته باشد که هیچ کدام را ندارند. نقاش‌ها هم ندارند. به من می‌گویند خانم گلستان اگر زن تابلو موی بلندش پیدا باشد نمایشش می‌دهید؟ ایراد نمی‌گیرند؟ گاهی خیلی عصبانی می‌شوم و می‌گویم شما کارتان را بکنید، چه کار دارید که ایراد می‌گیرند یا نمی‌گیرند. ما می‌دانیم که باید حرمت جامعه و باورها را نگهداریم. و می‌دانیم چه کارهایی نباید بشود اما این نباید از صبح تا شب بشود دغدغه‌مان.

زمانی که ترجمه می‌کنم دیگر به این فکر نمی‌کنم که ممکن است به فلان کلمه ایراد بگیرند. همه را ترجمه می‌کنم و به ارشاد می‌دهم. ارشاد هم ماشاء‌الله همه را اصلاحیه می‌زند و من نیز زیر بار اصلاحیه‌های عجیب و غریب نمی‌روم قاعدتا این فشارها نباید برای یک هنرمند باشد. زمانی که می‌روم کتاب بخرم همه‌اش فکر می‌کنم چند صفحه‌اش را زده‌اند، چند کلمه‌اش را برداشته‌اند. خب این کتاب تکه پاره شده، دیگر ارزشی برای خواندن ندارد. برای همین کتابخوان کم شده است.

نقش مردم این وسط چه می‌شود؟

با توجه به این شرایط مقداری به مردم حق می‌دهم اما نه زیاد. مردم ما روزنامه هم نمی‌خوانند. یعنی اگر شمارگان روزنامه‌های مهم را ببینید خنده‌تان می‌گیرد. شش یا هفت هزار شمارگان، یعنی چی؟ شوخی است. مگر یک پدر و مادر چقدر می‌توانند به بچه‌شان یاد بدهند در حالی که خودشان چیزی بلد نیستند. فرهنگ‌سازی وظیفه دولت‌ها و وظیفه‌ای بسیار خطیر است. ام اینقدر گرفتار مسائل دیگر شده‌اند که به این وظیفه اصلی نمی‌رسند. ما جوانان کنجکاو زیادی داریم، که از نان شبشان می‌زنند و کتاب می‌خرند. گاهی به خانه بعضی از جوانها می‌روم تا کارهایشان را از نزدیک ببینم واقعا حیرت می‌کنم که در چنین خانه‌ای و با چنین پدر و مادری، یک چنین آدم درجه یکی ساخته شده است. شعر می‌گوید، کتاب می‌خواند، همه اینها را خودش خواسته که انجام داده همه اینگونه نیستند. این آدمها را باید چسبید و ولشان نکرد. برای اینکه آنها باید آدم حسابی‌های آینده مملکت ما بشوند. البته اگر زمینه فراهم بشود که معمولا هم فراهم نیست.

حال با توجه به رشد کمی فضاهای آموزشی و آکادمیکی هنر، چرا رشد کیفی آنها نسبت به گذشته با توجه به خروجی‌های آنها این همه پایین آمده است؟

چون همه چی سطحی و آسان شده. در دسترس شده در حالی که برای رسیدن به جایی باید زحمت کشید. هیچ گزینش و وسواسی مطرح نیست. نه آموزش تئوری درستی می‌دهند نه آموزش عملی. شاگردی که سال قبل مدرک فوق لیسانسش را گرفته امسال می‌شود استاد دانشگاه که این موضوع اصلا درست نیست.

الان کلاس‌های خصوصی کیفیت‌شان خیلی بالاتر از فضاهای آکادمیک است. برای اینکه نقاشان حسابی و آدم‌های با فرهنگ به هنر جو تدریس می‌کنند. به عنوان مثال همین کلاس‌های آیدین آغداشلو بچه‌ها فقط نقاش نشدند. تاریخ هنر را هم درست و حسابی یاد گرفتند و آموزش درست دیدند و هیچ کدام از شاگردانش هم کپی آیدین آغداشلو نشدند. تاریخ هنر را هم درست و حسابی یاد گرفتند و آموزش درست دیدند و هیچ کدام از شاگردانش هم کپی آیدین آغداشلو نشدند و هر کسی مستقلا کار و شیوه خودش را اجرا می‌کند. 80درصد نقاشان موفق امروز ما از کلاس‌های آیدین آغداشلو بیرون آمده‌اند. اغلب کسانی که به دانشگاه می‌روند دنبال مدرک هستند و من بسیار با مدرک‌گرایی مخالفم. مد شده همه یک لیسانس یا فوق‌لیسانس داشته باشند. زمانی که فهم بالا نمی‌رود آن ورق کاغذ به چه دردی می‌خورد؟ وقتی فرق این سبک نقاشی با آن سبک را هم نمی‌دانند نقاش‌ها را نمی‌شناسند و دلشان هم برای هنر نمی‌تپد، برای چه به دانشگاه می‌روند؟ سال گذشته یک اتوبوس از دانشجویان آخر نقاشی یک دانشگاه معروف به گالری من آمدند. همه‌شان نخستین‌بار بود که به یک گالری می‌آمدند. خب معلوم است چه می‌شود. خودشان هم مقرصند. در آخر یک مدرک می‌گیرند و بعد یا شوهر می‌کنند یا اگر مرد باشند می‌روند در یک اداره‌ای کارمند می‌شوند. خب از اول شوهر می‌کردند خانه‌داری هم یاد می‌گرفتند و تا الان هم بچه‌‌هایشان را داشتند. یا زودتر سرکار می‌رفتند و تجربه بیشتری کسب می‌کردند. در کل اصلا موافق این همه دانشگاهی که درست شده است نیستم. چون استادان خوبی هم ندارند.

وضعیت اقتصاد هنر را پس از برگزار حراج کریستیز دوبی و تهران چگونه می‌بینید، در این بین نقش گالری‌ها در گردش اقتصاد هنر چیست؟

معتقدم نقش اول در اقتصاد هنر را گالری‌دارها بازی می‌کنند. حراج‌ها یک اتفاق هستند. یک کار مستمر نیستند. سالی یک یا دو بار برپا می‌شوند. البته حراج‌ها به اقتصاد هنر کمک کردند هنرهای تجسمی و نقاشان ایرانی را به خارج از کشور معرفی کردند. اما چه در کریستیزو چه در حراج تهران، هنوز موفق نشدند که کاری را به یک خریدار غربی بفروشند. بیشتر آثاری که در کریستیز دوبی به فروش می‌روند بیشتر توسط ایرانی‌ها خریداری می‌شوند و این موضوع خیلی موفقیت‌آمیز نیست. چون نشان دهنده جهانی شدن هنرمندان‌ ما نیست. تنها کارها دیده می‌شوند که البته این مهم است. به نظر من موفقیت زمانی است که یک مجموعه‌دار خارجی بیاید و از یک نقاش ایرانی کار بخرد و این مهم است. اما در کل با برپایی حراج‌ها موافقم زیرا به بازار هنر، رونق می‌دهند. اما باید بدانیم که فروش در آنجا، معیار قیمت‌ها نیست. یعنی اگر اثری از یک نقاش جوان در حراج 50میلیون تومان فروش رفت، در صورتی که آخرین قیمت او در گالری10 میلیون تومان است، زمانی که می‌آید گالری من اگر بخواهد آثارش را 50میلیون تومان بفروشد من قبول نمی‌کنم. زیرا اشتباه است که قیمت حراج برای یک هنرمند پایه فروش‌های بعدی‌اش باشد و می‌بینیم خیلی از هنرمندان این کار را کرده‌اند و در آخر مجبور شدند قیمت‌هایشان را در گالری کم کنند. که این امر باعث افت اعتبار هنرمند می‌شود و غلط است.

شاید معنی حراج را نمی‌دانند؛ چرا که در حراج یک اثر در یک رقابت چکش می‌خورد، اما در گالری اینگونه نیست؟

مثلا زمانی که اثری از فلان هنرمند معروف در کریستیزلندن 300میلیون تومان به فروش می‌رود او می‌داند که در تهران داستان طور دیگری است و هرگز کارش به این قیمت گالری یا خانه‌اش به فروش نمی‌رود. این موضوع را آدم‌های پخته‌تر و باتجربه‌تر می‌دانند.

وضعیت نسل امروز هنرمند جوان رااز لحاظ کاری و حرفه‌ای چگونه می‌بینید؟

ارزیابی‌ام خوب است. در کل اینکه همه کار می‌کنند را مثبت ارزیابی می‌کنم. اما تاریخ بعد‌ها غربال می‌کند. کسانی که کپی کاری کردند یا زیادی شبیه دیگری نقاشی کردند یا فضای نقاش دیگری را در کارهای خودشان آورند، تاریخ از سوراخ‌های درشت غربالش رد می‌کندو آنهایی که باقی می‌مانند هنرمندان واقعی‌اند. بیش از انقلاب چون تعداد هنرمندان کمتر بود. این موارد کمتر به چشم می‌آمد. این روزها استفاده از «از آن خود کردن» خیلی مد شده که خیلی هم مسخره است. به‌طور مثال هنرمندی می‌گوید، اثر دیگری را دیده یک چیزش را تغییر داده و بعد «از آن من شده» یعنی چی؟ کپی کردن، کمی تغییر دادی، اینکه نمی‌شود «از تو»! همیشه همین‌طور بوده آدم‌هایی که من به آنها می‌گویم شارلاتان هنری، زیادند. خیلی زیادند. متاسفانه این روزها بیشتر هم شده‌اند اما در نهایت کسی می‌ماند که اصیل و درست است و درست کار کرده است.

فکر می‌کنید پس از جریان سقاخانه چرا ما دیگر شاهد جریان و کارگروهی در ایران نبودیم و نیستیم؟

این موضوع به دلیل بلبشویی است که در تمام کارهای مملکت وجود دارد، نه فقط در امر هنرهای تجسمی، در کتاب هم همین‌طور است. مثلا چرا یک نفر می‌آید یک کتاب خوب می‌نویسد و بعد تمام می‌شود؟ چرا ادامه پیدا نمی‌کند؟ چرا ادامه پیدا نمی‌کند؟ چرا ادامه پیدا نمی‌کند. کجا رفتند؟ این یا دلیلش ناامیدشدن از کاری است که کرده‌اند آن هم به دلیل فضای نامناسب یا اینکه زمینه‌ای فراهم نبوده که بالیده شود و باز بهتر و بهتر بنویسد. باید زمینه‌ای فراهم شود تا منی که استعداد دارم بتوانم از استعدادم به‌طور مستمر استفاده کنم. این زمینه را باید دولت‌ها فراهم کنند. زمانی که خودشان در امر فرهنگ و هنر متخصص نیستند. چه زمینه‌ای می‌خواهند برای هنرمند فراهم کنند؟بنابراین همین می‌شود؟ که هست. شما می‌گویید جریانی به اسم سقاخانه به وجود آمد. چون نقاشانی بودند که با هم در ارتباط بودند. تبادل نظر می‌کردند و آمدند کاری به اسم سقاخانه انجام دادند. الان کی با کی در ارتباط است؟ همه با هم بد هستند. همه با هم مسابقه دارند یا با هم رقیب‌اند. هیچ کس نیامده بگوید، بیاید یک عده با هم جمع بشویم ودر یک خط کار کنیم و یک چیزی را به وجود بیاوریم که با هم هماهنگی داشته باشد. مثل جنس سورئالیست‌ها در فرانیه یا دادایسم یا آرته پووره در ایتالیا. این اتفاق نمی‌افتد، زیرا فرهنگش را نداریم و زمینه‌اش هم اصلا آماده نیست. حالا حالاها خیلی کار داریم و من این قضیه را خیلی دور می‌بینم.

طی سال‌های اخیر شاهد این هستیم که در حوزه هنرهای تجسمی، ترجمه زیاد انجام می‌شود اما تالیف‌ها بسیار کم هستند چرا در امر پژوهش این همه عقب هستیم؟

ما کمبود آدم فرهنگی هنری حرفه‌ای در این مملکت داریم. واقعا تعدادشان به اندازه انگشتان دست هم نمی‌رسد. چه کسی بیاید پژوهش کند. وقت بگذارد برای یک تحقیق؟ باز به همان زمینه‌سازی‌های فرهنگی می‌رسیم که باید اتفاق بیفتد. باید جایی باشد که عده‌ای را جمع کنند و بگویند راجع به این موضوع تحقیق کنید. باید بگویند، این مقدار پول را می‌دهیم تا زندگی‌تان تامین شود. یکی از کارهای مهم دولت این است که این کارها را انجام بدهد. یک پژوهشگاهی درست کند. عده‌ای از به کار بگیرد تا در مورد تاریخ هنر ایران، تاریخ نقاشی، مجسمه، مینیاتور و غیره بنویسند.

با توجه به این شرایط آینده هنر ایران را چگونه ارزیابی می‌کنید؟

چون وسط ماجرا هستیم و سال‌هاست که دارم به هنر ایران نگاه می‌کنم،‌باید بگویم جوان‌های با استعداد درجه یک زیاد داریم. نباید بگذاریم آنها هرز بروند. باید از آنها مراقبت و حمایت کنیم، تا آنجا که بعضی از گالری‌دارها دارند این کار را می‌کنند. باقی هم نمی‌کنند چون بلد نیستند این کار را اگر حمایت‌های بخش خصوصی بیشتر شود و استمرار داشته باشد. این جوان‌ها می‌توانند آینده خوبی را برای هنرهای تجسمی ایران رقم بزنند.

ارزیابی شما از عملکرد چهار ساله دولت آقای روحانی در حوزه فرهنگ و هنر چیست؟ نقاط ضعف و قوت آن را در کجاها می‌بینید و به دولت بعد چه پیشنهادهای سازنده‌ای برای رشد این فضا می‌دهید؟

فکر می‌کنم این دولت دولت بسیار مطلوبی است. برای اینکه یک خرابه پر از آوار را تحویل گرفت. تا بخواهد این آوارها را درست کند کلی کار دارد. چهار سال، زمان خیلی کمی برای آواربرداری و هموار کردن زمینه برای رشد خیلی‌ چیزها است. این را من تقصیر دولت نمی‌دانم اگر خیلی نتوانست در امر فرهنگ و هنر کاری کند و کاری هم نکرد. امیدوارم الان که مقداری از آوارها برداشته شده و به قول خودشان وضع اقتصادی بهتر شده در سال آیند که بخواهیم رای بدهیم به همین دولت رای بدهیم تا بتواند مسیرش را ادامه دهد. نمی‌دانم دوباره می‌تواند بیاید یا خیر. همه ما نگران هستیم که قرار است چه اتفاقی بیفتد. ولی بهتر است همین رئیس‌جمهوری که با مشکلات آشنا شده و دارد راه‌حل‌ها را پیدا می‌کند و همچنین چند آدم درجه یک در کابینه‌اش فعالیت دارند ادامه پیدا کند که لااقل بتواند کار درست را انجام بدهد. اگر کار درست را انجام بدهد. اگر یک آدم دیگری بیاید، دوباره از «از سر» است همه چیز دائم آدم‌ها عوض می‌شوند. بهتر این بار استمرار داشته باشد که اگر این اتفاق شکل بگیرد، فکر می‌کنم سال آینده وضعیت خیلی بهتر بشود.

درد لیلی گلستان و دغدغه‌های این روزهایش چیست؟

من آدم غرغرویی نیستم. همیشه می‌گویم اگر مشکلی هست باید چاره‌سازی و حل شود. اعتراض زیاد کرده‌ام که اغلب نتیجه خوبی داده است. به عنوان مثال همین سفر گنجینه آثار موزه هنرهای معاصر به آلمان، با اعتراض چند نفر که نگران گنجینه بودند بالاخره انجام نشد. البته شاید بعدا برود اما فهمیدیم که حرفمان شنیده می‌شود ک هاین اتفاق مهمی بود البته شانس آوردیم و وزیر سر بزنگاه عوض شد. معتقدم وظیفه دارم که هر آنچه را که درست عمل نمی‌شود گوشزد کنم شاید یک درصد شنیده شود و در جهت بهبودی و بهتر شدن پیش برود. همین ما را بس. این یعنی سازندگی تعهد و مسئولیت به جامعه اعتراف می‌کنم آدم بسیار متعهدی نسبت به جامعه هستم و تمام این سال‌ها 24 ساعته در خدمت بوده‌ام. حال چقدر این خدمت من مثمر بوده را آینده خواهد گفت.

حالا که دارم نگاه می‌کنم می‌بینم که اعتراض‌ها و پیشنهادهای من همیشه نتیجه خوبی داده است. هیچ وقت اعتراض‌هایم باعث نشده که بعدش، اتفاق بدی بیفتد. شاید خیلی‌ها را دلخور کرده یا خیلی‌ها خواسته‌اند که من نباشم اما پایمردی کردم و ماندم، روی حرفم ایستادم و کوتاه نیامدم و همیشه کار خودم را کرده‌ام.

من هیچ وقت درد دل نداشته‌ام، اما اعتراض یا پیشنهاد تا دلتان بخواهد!

والسلام و خیر پیش.


صبا موسوی/ایران

لیلی گلستان
ارسال نظر

آخرین اخبار

پربیننده ترین