کد خبر: 44399 A

برنده نوبل ادبیات: نویسندگی را به خاطر آزادی‌اش انتخاب کردم/ ماجرای موهای خاص اولگا توکارچوک

برنده نوبل ادبیات: نویسندگی را به خاطر آزادی‌اش انتخاب کردم/ ماجرای موهای خاص اولگا توکارچوک

اولگا می‌گوید: ابتدا فکر می‌کردم نویسندگی چیزی نیست جز ارائه یک نظر خاص که برای بسیاری از مردم واضح و آشکار است اما بعد به این نتیجه رسیدم ما نویسندگان باید دیدگاه‌های معینی را در جهت تغییر نگاه و بینش خوانندگان کتاب‌های خود ارائه کنیم.

ایران آرت: اولگا توکارچوک را منابع مختلف، یک نویسنده، فعال و یک روشنفکر عمومی لهستانی توصیف کرده‌اند که پس از دریافت جایزه نوبل ادبیات 2018 نامش بیش از پیش در عرصه ادبیات جهانی مطرح شده است. اگر چه او فارغ‌التحصیل رشته روانشناسی است، اما همانگونه که خود او گفته حرفه نویسندگی را به‌دلیل آزادی عملی که نویسندگان از آن برخوردارند، برگزیده است.

​اولگا پیش از اینکه معتبر‌ترین جایزه ادبی جهان را در سال2019 دریافت کند نیز با کتاب‌ "گریزها" (با نام اصلی پروازها) نام خود را مطرح کرده و توانسته بود به‌خاطر نگارش این کتاب در سال 2018 به‌عنوان نخستین نویسنده زن جایزه من‌بوکر بین‌المللی را به خود اختصاص دهد. در ایران نیز حدود 2ماه پس از اعلام اسامی نامزدهای برنده جایزه نوبل، کتاب پروازهای اولگا توکارچوک با نام "گریزها" توسط فریبا ارجمند ترجمه شد. 

به گزارش همشهری، جنیفر کرافت مترجم انگلیسی کتاب ‌گریزها و جان فریمن اسپوک از لیت هاب (Lithab) با وی درباره "گریزها" گفت‌وگو کرده‌اند.

جان فریمن: در (رمان) گریزها شما در فضا و زمان به شیوه بسیار درخشان و اسرارآمیزی سفر می‌کنید. تا‌کنون 8رمان و 2 مجموعه‌داستان کوتاه نوشته‌اید. در زمان نگارش کتاب" پرنده‌ها" خیلی سفر کردید و تجربه نامرئی بودن را در زمان سفر از سر گذراندید. می‌شود کمی در این‌باره توضیح دهید.

تا زمانی که متوجه شدم چقدر گیسوی بافته به‌صورت کلاف به چهره انسان وجهه خوبی می‌دهد، نامرئی بودم (می‌خندد). بعد از آن خیلی‌ها توجهشان به مدل موی سرم جلب شد و پرسیدند این چه مدل مویی است؟ من مجبور شدم توضیح بدهم که این یک مدل موی قدیمی لهستانی است؛ یک چیز خیلی بومی و... . اما بله تصور می‌کنم زنانی که چهل سالگی‌شان را پشت سر گذاشته‌اند، عضوی از دنیای نامرئی می‌شوند. و همانگونه که در کتابم هم توصیف کرده‌ام، این وضعیت وجودی ابعاد خیلی خوب و همزمان خیلی تیره‌تری دارد. خوبی این مسئله این است که شما باید راوی خوبی باشید؛ چرا که هیچ‌کس متوجه نمی‌شود که به او نگاه می‌کنید. پس وضعیت شما مثل چشمانی است که آزادانه می‌توانند ببینند و در دنیا سفر کنند و همه‌‌چیز را مشاهده کنند بی‌آنکه کسی متوجه شود. بنابراین می‌توانم بگویم که این وضعیت مطلوبی است.

جنیفر کرافت: اولگا! برایم جالب است بدانم نخستین سفری که در عمرت رفته‌ای را به‌خاطر می‌آوری؟

زمانی که کودک بودم در زمانه‌ای کاملا متفاوت با زمانه‌ای که اکنون در آن به سر می‌بریم، زندگی می‌کردم. در آن زمان بچه‌ها آزادتر بودند. می‌توانستم به حیاط و حتی به پارک بروم. در آن زمان کودک‌آزاری (به شکل امروزی آن) نبود که همگان از آن واهمه داشته باشند. در مجموع دنیای متفاوتی بود. بنابراین به‌عنوان یک دختر جوان خیلی دوست داشتم اطرافم را بیشتر بشناسم. من اغلب مسافت‌هایی را از خانه دور می‌شدم. در یکی از سفرهای کوتاهم، به کنار رودخانه اودر رفتم که از جایی که در آن زندگی می‌کردم 2 کیلومتر دور‌تر بود. در آن زمان من حتی یک مایل یا کمی بیشتر هم از خانه دور می‌شدم. زمانی که به کنار رودخانه اودر رفتم احساس کردم که فتح بزرگی انجام داده‌ام و اکنون یک فاتح هستم. 

جنیفر کرافت: برایم جالب است شما روانشناسی خوانده‌اید و به مواردی روانشناسانه در زندگی راوی ساختگی این اثر برمی‌خوریم. پیش‌تر در این‌باره خوانده بودم که روانشناسی برای شما مهم است. روانشناسی چه تأثیری بر شیوه داستان‌سرایی شما می‌گذارد؟

مادرم معلم ادبیات لهستانی بود و من هم قرار بود مانند مادرم ادبیات بخوانم. اما از نوجوانی با مادرم در این زمینه دعوا داشتم و به‌نوعی علیه پدر و مادرم عصیان کرده بودم. بنابراین تصمیم گرفتم ادبیات نخوانم و اصلا کاری به این رشته نداشته باشم. روانشناسی رشته‌ای بود که عمیقا به آن علاقه‌مند بودم. اما باید این را درنظر داشته باشی زمانی که می‌خواستم روانشناسی بخوانم اوایل دهه1980میلادی بود. آن زمان دوره‌ تاریکی در تاریخ لهستان بود. حکومت نظامی برقرار بود، مغازه‌ها خالی بودند و تقریبا می‌توانم بگویم که افسردگی عمومی در کشور ما حاکم شده بود. بنابراین یکی از دلایل انتخاب رشته روانشناسی این بود که بتوانم ساعاتی ذهنم را از واقعیات جامعه منحرف کنم.

من در دوره تحصیلات متوسطه درباره زیگموند فروید و تحقیقات و کارهایش خواندم و نخستین تأثیر را از وی گرفتم. ساده‌لوحانه تصور می‌کردم که در تمام طول دوران تحصیل خود تنها درباره زیگموند فروید، کارها و تحقیقاتش خواهیم خواند. البته اینطور نبود؛ چرا که تحت حاکمیت کمونیست‌ها در لهستان، در رشته روانشناسی در دانشگاه بیشتر تمرکز اساتید روی درک رفتارهای انسان‌ها بود. من از همان اوایل تحصیل در رشته روانشناسی داوطلب پذیرش بیماران بودم. مدت زیادی از تحصیلم نگذشته بود که کار مشاوره دادن به بیماران را آغاز کردم. در آن زمان من به نخستین کشف بزرگ زندگی خود رسیدم؛ واقعیت را می‌توان از دیدگاه‌های مختلف فهمید و درک کرد. شاید اکنون که در دهه دوم قرن بیست و یکم به‌سر می‌بریم این مسئله کمی پیش پا افتاده به‌نظر برسد، اما در آن زمان که سال‌های سال از آن گذشته، این ایده برای من مثل یک انقلاب و تحول فکری بزرگی بود.

من یکی از نخستین بیماران خود را به یاد می‌آورم. آنها اعضای یک خانواده بودند. در واقع دو برادر بودند که هریک از آنها داستان خانواده‌شان را برای من تعریف می‌کردند. اما آن دو داستان‌های کاملا متفاوتی از خانواده‌شان را برایم تعریف می‌کردند. آن زمان از خودم پرسیدم، خب این چه معنی‌ای می‌دهد؟ و اینجا بود که نخستین گام را به سوی نویسندگی برداشتم. چرا که تا آن زمان بر این نکته پافشاری می‌کردم که نویسندگی چیزی نیست جز ارائه یک نظر خاص که برای بسیاری از مردم واضح و آشکار است اما بعد به این نتیجه رسیدم ما نویسندگان باید دیدگاه‌های معینی را در جهت تغییر نگاه و بینش خوانندگان کتاب‌های خود ارائه کنیم که باعث دریافت‌های جدیدی در آنها شود.

نوبل ادبیات نویسنده مشهور اولگا توکارچوک
ارسال نظر

آخرین اخبار

پربیننده ترین