حمید جبلی و فرشتهای بدحجاب که کنارش آمد
حمید جبلی،بازیگر طناز که تجربه های عکاسی نیز دارد به زودی کتاب خاطرات خود را منتشر کرده است که در آن از تأثیر سانسور می گوید ، اینکه این ممیزی ها چه به روز هنرمند می اورد.
ایران آرت: حمید جبلی حتی وقتی میخواهد از ممیزی بگوید، باز هم طناز است. او به جای هرگونه غر زدنی، حرفهای خود را با زبانی شیرین میزند که نه کام مخاطب تلخ بشود و نه به کسی بر بخورد.
او بخشی از خاطرات خود را منتشر کرده. البته این خاطرهها همه متعلق به زمان کودکی اوست که در کتابی دوجلدی با نام «خاطرات پسربچه شصت ساله» به چاپ رسیده است.
خواندن این دو کتاب برای خوانندگانی که دوستدار داستان هستند، هم لذتبخش است و هم نوستالژیک و البته این پرسش جدی را هم به همراه دارد که چرا او خاطرات بزرگسالیاش را منتشر نکرده است.
یکی از ویژگیهای دوستداشتنی این کتابها حضور چهرههای محبوب و شناختهشدهای مانند دکتر گل گلاب و فرهاد مهراد است که خواننده دوست دارد درباره آنان بداند.
پرسش بعدی ما این بود که جبلی از میان شخصیتهای فرهنگی که با آنان مرتبط بوده است، چگونه این دو شخصیت را برای حضور در کتاب خاطراتش انتخاب کرده است: «من هنوز دبستان هم نرفته بودم و آنها دوستان پدرم بودند. کس دیگری را نمیشناختم. بعدا مفصل راجع به آدمهای فرهنگی هنری و مشاهیری که با آنها آشنا شدم، برایتان میگویم.»
جبلی در مصاحبهای با ایسنا گفته است: «سالهای دورتر از امروز یکی از مسئولان محترم فرهنگی در جمع فیلمنامهنویسان گفت سانسور را خودتان قبول کردید و ذهن و فکر و احساستان عوض شده.
من گفتم من دیگر رویاها و خوابهایم سانسور میشود. حتی در خواب میدانم به چه چیزهایی و چرا نزدیک نشوم. یکی از رویاهای شیرینی که از بچگی میدیدم پرواز بود؛ بر فراز جنگل، رودخانه و حتی شهرها. بعضی وقتها تا نزدیک ابرها میرفتم و روی ابرها مثل تشکی میخوابیدم که خستگیام در برود و دوباره پرواز میکردم. یک شب فرشتهای بدحجاب و بدلباس روی ابرها کنارم آمد و لبخند زد و من آنقدر از عاقبت کار ترسیدم!»
دوستم خواهش کرد جلد سوم را به او ندهم!
با خواندن کتاب به این فکر میکنیم که مخاطبان این کتاب چه کسانی هستند؟ بچههای دیروز که دلشان برای حال و هوای کودکی تنگ شده یا بچههای امروز؟ ظاهرا این موضوعی است در آغاز برای خود جبلی هم جای سئوال داشته و او این گونه پاسخ میهد: «اول نمیدانستم و فقط فکر میکردم بچههای چند دهه پیش به دلیل وجود خاطراتی از آدامس یک ریالی، شانسی، فوتینا، چرخ و فلکی دورهگرد که ما را به آسمان میبُرد و ... با این قصهها ارتباط برقرار کنند ولی تازه فهمیدم کودکان و نوجوان به عنوان داستان آنها را میخوانند . دوستی دارم که پسرش چندان خواندن و نوشتن بلد نیست ولی پدرش را مجبور میکند که هر شب یکی دو قصه از این کتاب را برایش بخواند. او خوشحال میشود که با دوران کودکی پدرش و شرایط آن زمان آشنا میشود ولی مشکلش این است که تا صبح درباره جزییات از او سئوال میکند و این دوستم خواهش کرده که جلد سوم را به او ندهم!»