کد خبر: 73922 A

چند دیدار کوتاه با ابراهیم رهبر به روایت بهزاد صدیقی/ مرگ در زد و رفت!

چند دیدار کوتاه با ابراهیم رهبر به روایت بهزاد صدیقی/ مرگ در زد و رفت!

حالا رهبر به دیاری باقی سفر کرده است با یادگاری‌های بسیاری از داستان‌ها، نمایش‌نامه‌ها و احتمالن یادداشت‌ها و خاطرات نوشته‌شده‌اش. مرگ او بسان مرگ نویسنده‌گان و هنرمندانی بود که در غربت به آرامش ابدی رسیدند که مرگ آنان گاه با آرامشِ ابدی خودخواسته نیز هم‌راه بود.

ایران آرت: بهزاد صدیقی: ابراهیم رهبر از نمایش‌نامه‌نویسان و نویسنده‌گان نسل دوم نویسنده‌گان جدی و حرفه‌ای این دیار، سرانجام روز بیست‌وششم اردی‌بهشت ماه هزاروچهارصدوچهار در سکوت و خاموشی به جهانی دیگر سفر کرد. نویسنده‌ای که تصویرگر دغدغه‌های مردم فرودست و بی‌پناه و مغموم جامعه بود. او بعد از آزادی از زندان در سال 1352، به دلیل فعالیت‌های چپ‌گرایانه، در انزوایی خودخواسته قلم می‌زد و تنها با چند دوستِ نویسنده و شاعر نزدیک‌َش مراوده و حشرونشر داشت. رهبر پس از جدایی، در تنهایی مطلق به حیات خود ادامه داد و در تابستان سال 1402 بود که به دلیل سانحه‌ی افتاده‌گی در منزل و شکسته‌گی پایش مدتی در بستر بود تا زمانی که در دوران نقاهت‌َش را پشت سر گذاشته بود، روزی با من تماس گرفت که به دیدارش بروم. هر چه بود به خواسته‌اش با چند هفته‌ای تأخیر، اجابت کردم. به گمانم دل‌تنگی یا شاید تنهایی بی‌حدش سبب این درخواست شده بود. 

وقتی به دیدارش رفتم، با انبوهی از کتاب‌ها و نشریات فرهنگی و هنری سال‌های پربار فرهنگ و هنر در بعد و قبل از انقلاب روبه‌رو شدم. تنهایی‌ و خلوت بی‌اندازه‌اش متأثرم کرد. وقتی وضعیت جسمانی و زنده‌گی انزاواطلبانه‌اش را دیدم، ناخودآگاه یاد عنوان نمایش‌نامه‌ی غلام‌حسین ساعدی افتادم: عاقبت قلم‌فرسایی! به راستی این است عاقبت قلم‌زدن نویسنده‌ای که از دهه‌ی چهل شروع به نوشتن کرد؟! او از آن زمان تا کنون برای خلق ادبیات داستانی و نمایشی این سرزمین کوشش‌های متعددی از خود نشان داد، اما گویا کوشش‌هایش نافرجام ماند. هر گاه اثری از او منتشر می‌شد، گویا فقط جامعه‌ی داستان‌نویسی از آثارش استقبال می‌کردند. به گمان‌َم شاید اگر آثارش به روی صحنه می‌رفتند، به جز یکی از نمایش‌نامه‌هایش به نام تخت جمشید در قبل از انقلاب در تهران و چند شهرستان اجرای محدودی داشت (1)، اکنون هم  نزد جامعه‌ی ادبی و هنری ارج و قرب بیش‌تری می‌یافت و هم ناشرین خبره، کوشش بیش‌تری برای انتشار آثارش از خود نشان می‌دادند و به تَبَع آن نیز مخاطبان بیش‌تری به خواندن آثارش روی می‌آوردند. 

ابراهیم رهبر را از دوران نوجوانی می‌شناختم؛ به سبب دوستی بسیار نزدیکی که با زنده یاد احمد سعیدزاده (شاعر، نویسنده و البته یکی از بستگان نزدیکم) داشت. او را نخستین بار در منزل یکی از اقوام فامیلی‌ام دیدم. بعدها باز دو-سه باری در منزل احمد سعیدزاده، رفیق گرمابه و گلستان‌َش دیدم و طبعن بعد از این دیدارها علاقه‌مند شدم آثارش را که تا آن موقع چاپ شده بود، بخوانم. اولین کتابی هم که از او خواندم، مجموعه نمایش‌نامه‌ی مهربانان و سه نمایش‌نامه‌ی دیگر بود و بعد یکی-دو مجموعه داستان منتشرشده‌اش را خواندم. فضای اغلب نمایش‌نامه‌ها و داستان‌هایش تلخ و غم‌گنانه بود و البته با نثر و زبان بی‌تکلف و روان و در اصل با نثر منحصر به فردش هم‌راه‌ بود. طبعن در این دیدارهای کوتاه و محدود، او را بیش‌تر از نزدیک شناختم و متوجه شدم او در عین دانش و آگاهی زیاد از دنیای داستان و نمایش‌نامه، خیلی مدعی نبوده و تفرعنی نداشته و برعکس و به‌عمد انزواطلبی را در ادامه فعالیت‌های نویسنده‌‌گی‌اش انتخاب کرده؛ این موضوع را بعدها در جایی به صراحت مطرح کرده بود که از داشتن این روحیه‌ (انزواطلبی و گم‌نامی) در کار فرهنگی و هنری‌، هرگز و هیچ‌وقت پشیمان نبوده. در این‌جا داخل پرانتز یادآور می‌شوم که سال‌ها بعد، از شخصی شنیدم او نسبت به یکی از نویسنده‌گان هم‌شهری‌اش نگاه حسرآمیزی هم داشته. دروغ و راستَ‌ش با آن شخص.

بعدها رهبر را در آغاز تأسیس خانه‌ی تئاتر و در آغاز دهه‌ی ۸۰ در همین خانه دیدم؛ زمانی که به تازه‌گی به عضویت کانون نمایش‌نامه‌نویسان ایران درآمده بودم و البته او را بیش‌تر در زمان انتخابات این کانون می‌دیدم که حضوری فعالانه داشت. سپس‌تر که به عناوین بازرس و چندین بار به عنوان عضویت هیئت مدیره این کانون انتخاب شدم، به سبب مسئولیتم همواره با او در تماس بیش‌تری قرار داشتم. چندی بعد نیز به سبب دبیری نمایش‌نامه‌خوانی این کانون، رهبر را می‌دیدم که برای دیدن و شنیدن این نمایش‌نامه‌خوانی‌ها به فرهنگ‌سرای اِبنِ سینا می‌آمد. در همان بار نخستی که در این فرهنگ‌سرا دیدم‌َش از او خواستم نمایش‌نامه‌اش را در این‌جا بخواند. ابراز تمایل چندانی نکرد. فقط می‌گفت دوست دارد  آثار چاپ‌شده‌اش سریع‌تر در اختیار خواننده‌گان و مخاطبان‌َش قرار بگیرد، چون پخش و توزیع مطلوبی ندارند و در عین حال دل‌َش می‌خواهد آثار جدید و چاپ‌نشده‌اش را به حروف‌چین موردی اعتمادی بسپارد تا زودتر به بازار نشر راه یابد. بعد از آن دیگر ندیدم‌َش تا این‌که در حدود هفت-هشت سال اخیر متوجه شدم کم‌تر برای انجام امور اداری و پرداخت حق عضویت‌َش به کانون یا خانه‌ی تئاتر مراجعه می‌کند. اما هرازگاهی با من در تماس بود که در امر ویراستاری یا تایپ آثارش، فرد کاملن معتمدی را به او معرفی کنم؛ چون وسواس عجیبی برای سپردن آثارش برای تایپ آ‌ن‌ها به چنین فردی داشت. هر چند نگارنده هرگز هم چنین فردی را برای انجام این کار سراغ نداشت. 

ابراهیم رهبر به روایت بهزاد صدیقی

ابراهیم رهبر تقریبن یک سال‌وهشت ماه قبل با تماس تلفنی خودش خبر داد که دچار شکسته‌گی از ناحیه‌ی پای راست شده و اکنون دوران نقاهتش را در آپارتمان کوچکَش در سعادت‌آباد می‌گذراند. در همین تماس بود که از من گلایه کرد چرا کانون نمایش‌نامه‌نویسان ایران از حال و احوال‌َش بی‌خبر است و قس علی هذا...؟

به دنبال این گفت‌وگوی تلفنی و بعد از گذشت چند هفته‌ای، بلَخَره قرار ملاقاتی با او گذاشتم و ‌در سی‌ام آبان‌ماه هزاروچهارصدوچهار و در یک شب سرد پاییزی به هم‌راه یکی از اعضای هیئت مدیره‌ی کانون نمایش‌نامه‌نویسان -علی معتضدی- به دیدارش رفتیم. در این دیدار قرار بود حمیدرضا نعیمی(دوست نمایش‌نامه‌نویس) و دیگر دوستان هیئت مدیره‌ی این کانون هم‌راه‌مان باشند که متأسفانه به دلیل مشغله‌های متعدد آن‌ها میسر نشد که به اتفاق هم‌دیگر به دیدن‌َش برویم. در آن دیدار از نوشتن آثار اخیرش گفت و کمی از خاطراتَ‌ش با نویسنده‌گان و شاعران هم‌عصر و دوره‌اش مثل احمد شاملو، اکبر رادی و محمدعلی سپانلو و ... و هم‌چنین از فعالیت‌های ادبی و نوشتاری‌اش در قبل و بعد از انقلاب. از  ارتباط دو فرزند دختر و پسرش پرسیدم، اما اصلن مایل نبود از مسائل خانوادگی‌اش برای‌مان بگوید؛ طبعن من هم تسلیم شدم و دیگر چیزی در این باره نپرسیدم. بعد از چند ساعتی گفت‌وگو دعوتم کرد به دیدار کتاب‌خانه‌اش که در دو اتاق قرار گرفته بود، برویم. وقتی وارد کتاب‌خانه‌اش شدیم، کتاب‌های زیادی را دیدیم، کتاب‌هایی جذاب و خواندنی. او در این کتاب‌خانه بسیاری از مجلات و نشریات نایاب فرهنگی- هنری را هم آرشیو کرده بود و هم‌چنان در حال مرتب‌سازی آن‌ها بود. هر به چند لحظه‌ای برخی را تورق می‌کردم؛ و به دنبال آن تأکید می‌کرد پس از تورق کوتاه، آن‌ها را در همان جایی که قرار داشت، بگذارم. من هم اطاعت امر می‌کردم. 

در زمان این دیدار در تدارک  برگزاری نخستین دوره‌ی صدای نمایش‌نامه‌نویس در این کانون بودم. به همین سبب به عنوان دبیر این روی‌داد از او درخواست و دعوت کردم یکی از نمایش‌نامه‌های چاپ‌نشده‌اش را در این برنامه بخواند. قبول کرد نمایش‌نامه‌ای به نام کبک‌ها در بهمن‌ماه را برای‌مان بخواند، اما بعد از چند دقیقه گفت فقط نمایش‌نامه‌ام را در اختیار شما قرار می‌دهم تا شخصی دیگر با انتخاب خودتان آن را بخواند، چون ضعف جسمانی‌ای که بر اثر شکسته‌گی پایم‌ به وجود آمده، چندان توانی برایم باقی نگذاشته است. پذیرفتم پیش‌نهادش را و پس از آن خوش‌حال از این‌که ایشان راضی به خوانش اثر جدیدی  از بین آثار متأخرش شده در  جمع کانون نمایش‌نامه‌نویسان، از او خداحافظی و خانه‌اش را ترک کردیم. رهبر اما چند روز بعد، طی تماس تلفنی کلن از در اختیار قراردادن نمایش‌نامه‌ی چاپ‌نشده‌اش برای نمایش‌نامه‌خوانی حتا توسط شخص دیگر انصراف داد و امتناع کرد. دلیل روشنی را مطرح نکرد. اما از فحوای کلام‌َش متوجه شدم چندان میل به حضور در این جمع را ندارد بر اساس همان روحیه‌ی انزواطلبی همیشه‌گی‌اش. روحیه‌ی حساس‌َش موجب شد برای همان چند عکس یادگاری و فیلم کوتاهی که با او گرفتیم، فقط به سختی اجازه‌ی انتشار عکس‌هایش را به ما بدهد و برای انتشار فیلم چند دقیقه‌ای این دیدار، خواهش کرد تا زمانی که زنده است، اصلن منتشر نشود. ما هم قول دادیم و اجابت کردیم؛ هر چند که همان چند دقیقه فیلم از ابراهیم رهبر هرگز در اختیارم قرار نگرفت. 

ابراهیم رهبر به روایت بهزاد صدیقی

حالا رهبر به دیاری باقی سفر کرده است با یادگاری‌های بسیاری از داستان‌ها، نمایش‌نامه‌ها و احتمالن یادداشت‌ها و خاطرات نوشته‌شده‌اش. مرگ او بسان مرگ نویسنده‌گان و هنرمندانی بود که در غربت به آرامش ابدی رسیدند که مرگ آنان گاه با آرامشِ ابدی خودخواسته نیز هم‌راه بود. مرگ ابراهیم رهبر باز هم به ناخودآگاه برایم مرگ غلام‌حسین ساعدی را یادآور شد که در پاریس دست از این جهان شست و برای همیشه سفر کرد؛ تلخ، غم‌گنانه، سرد و البته در خاموشی! هر چند این شتری است که به در هر خانه‌ای می‌نشیند! با تمام فراز و نشیب‌های زنده‌گی؛ اما این سوآل در پایان این یادداشت به ذهن‌َم متبادر شده که به راستی اگر ابراهیم رهبر به عنوان یک نویسنده‌ی اروپایی یا آمریکایی در یکی از این کشورها رشد می‌یافت و می‌زیست، باز هم ما با چنین مرگی رو‌به‌رو می‌شدیم؟!

بعد از تحریر:

از ابراهیم مجموعه داستان‌ها و نمایش‌نامه‌ها‌ی زیر منتشر شده و البته تعداد زیادی آثار منتشر نشده هم‌چون کبک‌ها در بهمن‌ماه از او باقی باقی مانده است.

داستان‌های کوتاه:

دود، تهران [چاپ نخست: نشر سازمان تدارک و نشر، ۱۳۴۹]

من در تهرانم، تهران [چاپ نخست: نشر شبگیر، ۱۳۵۲ / تهران انتشارات امیرکبیر، چاپ دوم: ۱۳۵۶]

سوگواران، تهران [چاپ نخست: نشر گلستان، ۱۳۵۳/ چاپ دوم: نشر گلشایی، ۱۳۵۴ / چاپ سوم: نشر گام، ۱۳۵۷]

چاپ آخر زندگی، تهران [چاپ نخست: نشر نشانه، ۱۳۷۴]

در شهری کوچک، تهران [چاپ نخست: نشر خودرنگ، ۱۳۸۰]

شاهد رسمی، تهران [چاپ نخست: نشر خودرنگ، ۱۳۸۰ / چاپ دوم: نشر نگاه، ۱۳۸۲]

نام کسما، تهران [چاپ نخست: نشر مس، ۱۳۸۳]

دود و آه، تهران [چاپ نخست: نشر مس، ۱۳۸۳]

 

نمایش‌نامه‌ها:

مهربانان و سه نمایش‌نامه‌ی دیگر، تهران [چاپ نخست: نشر بی‌نا، ۱۳۴۸ / چاپ دوم: نشر خودرنگ، ۱۳۸۳]

نونو... و چهار نمایش‌نامه‌ی دیگر، تهران [چاپ نخست: نشر خودرنگ، ۱۳۸۱ / چاپ دوم: کتاب‌دار، ۱۳۸۴] 

سی‌ام اردی‌بهشت‌ماه هزاروچهارصدوچهار

* نمایش‌نامه‌نویس، پژوهش‌گر، کارگردان تئاتر و مدرس دانش‌گاه 

پی‌نوشت 1): به نوشته‌ی فرامرز طالبی در مقاله‌ی «نمایش‌نامه‌نویسان گیلان»، نمایش‌نامه‌ی «تخت‌ِ جمشید» نوشته‌ی ابراهیم رهبر از مجموعه نمایش‌نامه‌ی مهربانان و چند نمایش‌نامه‌ی دیگر، بارها‌ در‌ تهران و شهرستان‌ها اجرا و نیز اجرایی تلویزیونی از آن تـهیه و پخـش شد و‌ در‌ هامبورگ آلمان هم به روی صحنه‌ رفت.‌ (طالبی. فرامرز، فصل‌نامه‌ی تئاتر، شماره‌ی 15، 1370: 78) 

کتاب ادبیات رمان بهزاد صدیقی نمایشنامه نویس ابراهیم رهبر
نظرات خوانندگان

  • من و ابراهیم هردومتولدصومعه سرا بودیم _او یکی دو سال از من کوچکتر بود-هنگامی که کتاب گیلان در دست تالیف بودایشان هم مطلبی زیر عنوان مهربانان برای چاب اورد گه با پشتیبانی وحمایت من در کتاب گیلان چاپ هم شد-ابراهیم فردی متفکروفهیم وگوشه گیر بود.یادش گرامی باد-ناصر پویان31فروردین 1404

ارسال نظر

آخرین اخبار

پربیننده ترین